بَهشَمیه (از معتزله): تفاوت بین نسخه‌ها

از دایره المعارف فرق اسلامی
پرش به: ناوبری، جستجو
 
سطر ۷: سطر ۷:
 
ایشان پیروان [[ابوهاشم جبایی معتزلی]] (م: 321هـ. ق) و پدرش [[ابوعلی جبایی|ابوعلی]] می باشند.  
 
ایشان پیروان [[ابوهاشم جبایی معتزلی]] (م: 321هـ. ق) و پدرش [[ابوعلی جبایی|ابوعلی]] می باشند.  
  
در [[التبصیر فی الدین]] آمده است که: « [[معتزله (معتزله)|معتزله]] امروز بر مذهب [[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] اند؛ چرا که [[صاحب بن عباد]] به مذهب او دعوت می کرد». <ref> [[التبصیر فی الدین]]، [[شهفور اسفراینی]]، ص86</ref>
+
در [[التبصیر فی الدین]] آمده است که: « معتزله امروز بر مذهب ابوهاشم اند؛ چرا که [[صاحب بن عباد]] به مذهب او دعوت می کرد». <ref> [[التبصیر فی الدین]]، [[شهفور اسفراینی]]، ص86</ref>
  
از نقل [[شهفور اسفراینی]] در [[التبصیر فی الدین]] دو مطلب استفاده می شود: یکی عظمت [[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] و دیگر این که اختلافاتی که در میان معتزله بوده تا به آن حد نرسیده است که بتوانیم آن ها را به عنوان فرقه های مختلف و متعددی بشمار آوریم.  
+
از نقل [[شهفور اسفراینی]] در التبصیر دو مطلب استفاده می شود: یکی عظمت ابوهاشم و دیگر این که اختلافاتی که در میان معتزله بوده تا به آن حد نرسیده است که بتوانیم آن ها را به عنوان فرقه های مختلف و متعددی بشمار آوریم.  
  
[[ابن اثیر]] در [[اللباب فی تهذیب الانساب]] می گوید: « [[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] زعیم اکثر [[معتزله (معتزله)|معتزله]] است و آرایی مخصوص به خود دارد که سابقه نداشته است از جمله این که وی معتقد بوده که ممکن است استحقاق مذمت و عقاب حاصل شود بدون این که معصیت سرزده باشد؛ و دیگر این که اگر فرد، اصرار بر گناه غیر کبیره دارد، توبه اش از گناه کبیره صحیح نیست». <ref> [[اللباب فی تهذیب الانساب]]، [[ابن اثیر]]، ج1، ص192</ref>
+
[[ابن اثیر]] در [[اللباب فی تهذیب الانساب]] می گوید: « ابوهاشم زعیم اکثر معتزله است و آرایی مخصوص به خود دارد که سابقه نداشته است از جمله این که وی معتقد بوده که ممکن است استحقاق مذمت و عقاب حاصل شود بدون این که معصیت سرزده باشد؛ و دیگر این که اگر فرد، اصرار بر گناه غیر کبیره دارد، توبه اش از گناه کبیره صحیح نیست». <ref> [[اللباب فی تهذیب الانساب]]، [[ابن اثیر]]، ج1، ص192</ref>
  
شایان توجه است که [[ابن کثیر]] در [[البدایة و النهایة]] اتباع [[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] را [[هاشمیه (از معتزله)|هاشمیه]] نامیده است، در حـالی که این نـام گذاری خـلاف اصطلاح است. <ref> [[البدایة و النهایة]]، [[ابن کثیر]]، ج11، ص132</ref>
+
شایان توجه است که [[ابن کثیر]] در [[البدایة و النهایة]] اتباع ابوهاشم را [[هاشمیه (از معتزله)|هاشمیه]] نامیده است، در حـالی که این نـام گذاری خـلاف اصطلاح است. <ref> [[البدایة و النهایة]]، [[ابن کثیر]]، ج11، ص132</ref>
  
[[احمد بن علی مقریزی]] در یک جا اجمالاً بهشمیه را از [[مرجئه]] بشمار آورده است <ref> [[المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار]]، [[احمد بن علی مقریزی]]، ج2، ص350</ref> و در جای دیگر مفصلاً بهشمیه را از [[معتزله (معتزله)|معتزله]] دانسته و آراء او را نقل کرده است. <ref>همان، ص348</ref>
+
[[احمد بن علی مقریزی]] در یک جا اجمالاً بهشمیه را از [[مرجئه]] بشمار آورده است <ref> [[المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار]]، [[احمد بن علی مقریزی]]، ج2، ص350</ref> و در جای دیگر مفصلاً بهشمیه را از معتزله دانسته و آراء او را نقل کرده است. <ref>همان، ص348</ref>
  
از عقاید مخصوص [[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] و پیروان او قول به احوال است. پیدایش این قول به اختلاف معتزله با [[اهل سنت]] باز می گردد؛ اختلاف در این که آیا صفات خدا عین ذات اوست یا این صفات امور موجوده ای در خداوند است که غیر از موصوف می باشند. اهل سنت به قول دوم قائل بوده و [[صِفاتیه]] خوانده می شوند و معتزله را که به تعطیل صفات قائل بودند، [[معطّله (اهل تعطیل)|معطّله]] می نامند. [[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] در بین این دو گروه، قول سومی را مطرح کرده و می گوید که خدا حالی دارد که به آن حال عالم است و حال دیگری دارد که به آن حال قادر است و همچنین احوالی دیگر دارد که به آن احوال حی، سمیع و بصیر است و این احوال هم با یکدیگر اختلاف دارند و این احوال نه خدا و نه غیر خدا است. [[شیخ مفید]] به این کلام سخت تاخته و از جمله می گوید: «احوال چه فرقی با صفات دارد». و در ادامه می نویسد: «سه چیز است که تعقل نمی شود و هرچند متکلمین در تصویر آن اجتهاد و سعی کرده اند؛ ولی باز در تعبیر از آن ها عبارات متناقضی می گویند، یکی اتحاد نصرانیت و دیگر کسب[[نجاريه (از مجبره)|نجاریه]] و دیگر احوال بهشمیه ». <ref>الحکایات، [[شیخ مفید]]، ص45</ref>  
+
از عقاید مخصوص ابوهاشم و پیروان او قول به احوال است. پیدایش این قول به اختلاف معتزله با [[اهل سنت]] باز می گردد؛ اختلاف در این که آیا صفات خدا عین ذات اوست یا این صفات امور موجوده ای در خداوند است که غیر از موصوف می باشند. اهل سنت به قول دوم قائل بوده و [[صِفاتیه]] خوانده می شوند و معتزله را که به تعطیل صفات قائل بودند، [[معطّله (اهل تعطیل)|معطّله]] می نامند. ابوهاشم در بین این دو گروه، قول سومی را مطرح کرده و می گوید که خدا حالی دارد که به آن حال عالم است و حال دیگری دارد که به آن حال قادر است و همچنین احوالی دیگر دارد که به آن احوال حی، سمیع و بصیر است و این احوال هم با یکدیگر اختلاف دارند و این احوال نه خدا و نه غیر خدا است. [[شیخ مفید]] به این کلام سخت تاخته و از جمله می گوید: «احوال چه فرقی با صفات دارد». و در ادامه می نویسد: «سه چیز است که تعقل نمی شود و هرچند متکلمین در تصویر آن اجتهاد و سعی کرده اند؛ ولی باز در تعبیر از آن ها عبارات متناقضی می گویند، یکی اتحاد نصرانیت و دیگر کسب [[نجاريه (از مجبره)|نجاریه]] و دیگر احوال بهشمیه ». <ref>الحکایات، [[شیخ مفید]]، ص45</ref>  
  
باید اذعان داشت که تشبیه این قول به قول کسب بسیار تشبیه مناسبی است؛ چرا که در مسئله فعل عباد ـ که از مسائل مورد اختلاف [[اهل سنت]] و معتزله است ـ اهل سنت قائل به جبر بوده و افعال عباد را مخلوق خدا می دانند و معتزله و [[شیعه]] قائل به اختیار بوده اند؛ در این میان قول به کسب به عنوان قول سوم به وسیله [[حسین نجار|نجار]] طرح گردیده و بعد ها [[ابوالحسن اشعری]] از آن متابعت نمود. کسب چنین تعریف شده است که فعل عبد را خدا خلق می کند و عبد آن را به اختیار خود کسب می کند.  
+
باید اذعان داشت که تشبیه این قول به قول کسب بسیار تشبیه مناسبی است؛ چرا که در مسئله فعل عباد ـ که از مسائل مورد اختلاف اهل سنت و معتزله است ـ اهل سنت قائل به جبر بوده و افعال عباد را مخلوق خدا می دانند و معتزله و [[شیعه]] قائل به اختیار بوده اند؛ در این میان قول به کسب به عنوان قول سوم به وسیله [[حسین نجار|نجار]] طرح گردیده و بعد ها [[ابوالحسن اشعری]] از آن متابعت نمود. کسب چنین تعریف شده است که فعل عبد را خدا خلق می کند و عبد آن را به اختیار خود کسب می کند.  
  
یکی دیگر از مسائل مهم مورد اختلاف میان [[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] و شیوخ [[بغداد]]، این مسئله بود که کلام خداوند را چگونه باید فهمید. آیا زبان امری توقیفی است یا بر قراردادهای لغوی (مواضعه) مبتنی است. [[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] معتقد بود که پیدایش زبان جز از راه امور قراردادی (مواضعه) نبوده است. در حالی که [[ابوالقاسم بلخی]] و شیوخ معتزله بغداد زبان را یک موضوع توقیفی می دانستند.[[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] می گفت لذت و الم امور نسبی هستند و بستگی به وضع بدن دارند، چنانکه اگر یک موضع سالم از بدن را بخارانند موجب درد می شود ولی خاراندن محل جرب سبب احساس لذت و راحت می گردد. در حالی که در نظر [[ابوالقاسم بلخی]] لذت و الم دو امر مختلف هستند. [[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] بر خلاف پدرش [[ابوعلی جبایی]] و [[ابوالقاسم بلخی]] که حرکت و سکون را دو معنی مختلف و ضد یکدیگر می دانستند، حرکت را از جنس سکون می دانست. [[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] معتقد بود که جسم متحرک هم از درون، هم از بیرون در حال حرکت است در حالی که [[ابوالقاسم بلخی]] حرکت جسم را فقط مربوط به سطح خارجی آن می دانست. [[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] معتقد به کرَویت زمین بود. [[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] به عنوان یک عالم و رهبر برجسته معتزلی اصول پنج گانه معتزله را پذیرفته بود، ولی در تفصیلات و جزئیات مربوط به این اصول، عقایدی خاص و ادله ای ویژه داشت. [[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] افعال انسان را آفریده خود انسان می دانست و معتقد بود که قدرتِ بر فعل، قبل از انجام دادن آن در انسان موجود است. به عقیده [[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] شناخت خداوند و شریعت عقلی از لحاظ مرتبه و درک شدن به وسیله انسان، مقدم بر شریعت نبوی است، به عقیده [[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] حقیقت ایمان عبارت است از عمل به واجبات و ترک محرّمات. نظریه اختصاصی [[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] در مسائل اعتقادی راجع به صفات خداوند است. وی صفات خداوند را «احوال خداوند» می دانست این نظریه که مهم ترین نظریه کلامی [[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] است، کوششی بود برای رفع اشکالاتی که به هر یک از نظریات معتزله و [[اشاعره]] درباره صفات خداوند وارد شده بود. «نظریه احوال» گرچه در میان خود معتزله نیز قبول عام نیافت، ولی یکی از نظریات مهم علم کلام اعتزالی به شمار آمده است. [[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] از بنیان گذاران علم اصول معتزلی نیز هست. [[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] در این مسأله که صیغه امر (اِفْعَل) به چه چیز دلالت می کند، عقیده ویژه ای داشت. عقاید متداول آن عصر این بود که صیغه افعل به وجوب یا ندب یا [[اباحه]] دلالت می کند. [[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] می گفت صیغه افعل فقط به این مطلب دلالت می کند که امرکننده فعل معینی را از شخص مأمور خواسته است. وجوب، ندب یا اباحه آن فعل از صیغه امر فهمیده نمی شود و وصف کردن فعل مأمور با این اوصاف به قراین دیگری نیازمند است. [[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] معتقد بود هیچ یک از احکامی که به عنوان احکام شرعی به وسیله [[پیامبر اسلام]] صلی الله علیه و آله بیان شده، به اجتهاد آن حضرت مستند نبوده است. [[شافعی]] و قاضی [[عبدالجبار معتزلی]] می گفتند ممکن است بعضی از احکامِ بیان شده، نتیجه اجتهاد خودِ پیامبر صلی الله علیه و آله باشد. [[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] معتقد بود که اگر درباره فعلی هیچ حکم شرعی وارد نشود، آن فعل طبق حکم عقل مباح است. [[ابوهاشم جبایی|ابوهاشم]] در باب اجتهاد معتقد به تصویب بود. به نظر وی همه مجتهدان در فروع مصیب هستند و حکم شرعی هر مجتهد، همان است که وی با اجتهادِ خود بدان می رسد. [[ابوالهذیل علاف]] و [[ابوعلی جبایی]] نیز همین عقیده را داشتند. <ref> [[دائرة المعارف بزرگ اسلامی]]، ج6، ص384</ref>
+
یکی دیگر از مسائل مهم مورد اختلاف میان ابوهاشم و شیوخ [[بغداد]]، این مسئله بود که کلام خداوند را چگونه باید فهمید. آیا زبان امری توقیفی است یا بر قراردادهای لغوی (مواضعه) مبتنی است. ابوهاشم معتقد بود که پیدایش زبان جز از راه امور قراردادی (مواضعه) نبوده است. در حالی که [[ابوالقاسم بلخی]] و شیوخ معتزله بغداد زبان را یک موضوع توقیفی می دانستند.ابوهاشم می گفت لذت و الم امور نسبی هستند و بستگی به وضع بدن دارند، چنانکه اگر یک موضع سالم از بدن را بخارانند موجب درد می شود ولی خاراندن محل جرب سبب احساس لذت و راحت می گردد. در حالی که در نظر بلخی لذت و الم دو امر مختلف هستند. ابوهاشم بر خلاف پدرش ابوعلی جبایی و بلخی که حرکت و سکون را دو معنی مختلف و ضد یکدیگر می دانستند، حرکت را از جنس سکون می دانست. ابوهاشم معتقد بود که جسم متحرک هم از درون، هم از بیرون در حال حرکت است در حالی که ابوالقاسم بلخی حرکت جسم را فقط مربوط به سطح خارجی آن می دانست. ابوهاشم معتقد به کرَویت زمین بود. ابوهاشم به عنوان یک عالم و رهبر برجسته معتزلی اصول پنج گانه معتزله را پذیرفته بود، ولی در تفصیلات و جزئیات مربوط به این اصول، عقایدی خاص و ادله ای ویژه داشت. ابوهاشم افعال انسان را آفریده خود انسان می دانست و معتقد بود که قدرتِ بر فعل، قبل از انجام دادن آن در انسان موجود است. به عقیده ابوهاشم شناخت خداوند و شریعت عقلی از لحاظ مرتبه و درک شدن به وسیله انسان، مقدم بر شریعت نبوی است، به عقیده ابوهاشم حقیقت ایمان عبارت است از عمل به واجبات و ترک محرّمات. نظریه اختصاصی ابوهاشم در مسائل اعتقادی راجع به صفات خداوند است. وی صفات خداوند را «احوال خداوند» می دانست این نظریه که مهم ترین نظریه کلامی ابوهاشم است، کوششی بود برای رفع اشکالاتی که به هر یک از نظریات معتزله و [[اشاعره]] درباره صفات خداوند وارد شده بود. «نظریه احوال» گرچه در میان خود معتزله نیز قبول عام نیافت، ولی یکی از نظریات مهم علم کلام اعتزالی به شمار آمده است. ابوهاشم از بنیان گذاران علم اصول معتزلی نیز هست. ابوهاشم در این مسأله که صیغه امر (اِفْعَل) به چه چیز دلالت می کند، عقیده ویژه ای داشت. عقاید متداول آن عصر این بود که صیغه افعل به وجوب یا ندب یا [[اباحه]] دلالت می کند. ابوهاشم می گفت صیغه افعل فقط به این مطلب دلالت می کند که امرکننده فعل معینی را از شخص مأمور خواسته است. وجوب، ندب یا اباحه آن فعل از صیغه امر فهمیده نمی شود و وصف کردن فعل مأمور با این اوصاف به قراین دیگری نیازمند است. ابوهاشم معتقد بود هیچ یک از احکامی که به عنوان احکام شرعی به وسیله [[پیامبر اسلام]] (صلی الله علیه و آله) بیان شده، به اجتهاد آن حضرت مستند نبوده است. [[شافعی]] و قاضی [[عبدالجبار معتزلی]] می گفتند ممکن است بعضی از احکامِ بیان شده، نتیجه اجتهاد خودِ پیامبر (صلی الله علیه و آله) باشد. ابوهاشم معتقد بود که اگر درباره فعلی هیچ حکم شرعی وارد نشود، آن فعل طبق حکم عقل مباح است. ابوهاشم در باب اجتهاد معتقد به تصویب بود. به نظر وی همه مجتهدان در فروع مصیب هستند و حکم شرعی هر مجتهد، همان است که وی با اجتهادِ خود بدان می رسد. [[ابوالهذیل علاف]] و ابوعلی جبایی نیز همین عقیده را داشتند. <ref> [[دائرة المعارف بزرگ اسلامی]]، ج6، ص384</ref>
  
 
== پانویس ==
 
== پانویس ==

نسخهٔ کنونی تا ‏۳۰ ژانویهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۰۸:۰۰

از معتزله. [۱]

ابن اثیر در اللباب فی تهذیب الانساب بَهْشَمی را به فتح باء، سکون هاء و فتح شین ضبط کرده است. [۲]

ابن العتائقی نام این فرقه را به صورت نسخه بدل بیهشیه ضبط کرده است. [۳]

ایشان پیروان ابوهاشم جبایی معتزلی (م: 321هـ. ق) و پدرش ابوعلی می باشند.

در التبصیر فی الدین آمده است که: « معتزله امروز بر مذهب ابوهاشم اند؛ چرا که صاحب بن عباد به مذهب او دعوت می کرد». [۴]

از نقل شهفور اسفراینی در التبصیر دو مطلب استفاده می شود: یکی عظمت ابوهاشم و دیگر این که اختلافاتی که در میان معتزله بوده تا به آن حد نرسیده است که بتوانیم آن ها را به عنوان فرقه های مختلف و متعددی بشمار آوریم.

ابن اثیر در اللباب فی تهذیب الانساب می گوید: « ابوهاشم زعیم اکثر معتزله است و آرایی مخصوص به خود دارد که سابقه نداشته است از جمله این که وی معتقد بوده که ممکن است استحقاق مذمت و عقاب حاصل شود بدون این که معصیت سرزده باشد؛ و دیگر این که اگر فرد، اصرار بر گناه غیر کبیره دارد، توبه اش از گناه کبیره صحیح نیست». [۵]

شایان توجه است که ابن کثیر در البدایة و النهایة اتباع ابوهاشم را هاشمیه نامیده است، در حـالی که این نـام گذاری خـلاف اصطلاح است. [۶]

احمد بن علی مقریزی در یک جا اجمالاً بهشمیه را از مرجئه بشمار آورده است [۷] و در جای دیگر مفصلاً بهشمیه را از معتزله دانسته و آراء او را نقل کرده است. [۸]

از عقاید مخصوص ابوهاشم و پیروان او قول به احوال است. پیدایش این قول به اختلاف معتزله با اهل سنت باز می گردد؛ اختلاف در این که آیا صفات خدا عین ذات اوست یا این صفات امور موجوده ای در خداوند است که غیر از موصوف می باشند. اهل سنت به قول دوم قائل بوده و صِفاتیه خوانده می شوند و معتزله را که به تعطیل صفات قائل بودند، معطّله می نامند. ابوهاشم در بین این دو گروه، قول سومی را مطرح کرده و می گوید که خدا حالی دارد که به آن حال عالم است و حال دیگری دارد که به آن حال قادر است و همچنین احوالی دیگر دارد که به آن احوال حی، سمیع و بصیر است و این احوال هم با یکدیگر اختلاف دارند و این احوال نه خدا و نه غیر خدا است. شیخ مفید به این کلام سخت تاخته و از جمله می گوید: «احوال چه فرقی با صفات دارد». و در ادامه می نویسد: «سه چیز است که تعقل نمی شود و هرچند متکلمین در تصویر آن اجتهاد و سعی کرده اند؛ ولی باز در تعبیر از آن ها عبارات متناقضی می گویند، یکی اتحاد نصرانیت و دیگر کسب نجاریه و دیگر احوال بهشمیه ». [۹]

باید اذعان داشت که تشبیه این قول به قول کسب بسیار تشبیه مناسبی است؛ چرا که در مسئله فعل عباد ـ که از مسائل مورد اختلاف اهل سنت و معتزله است ـ اهل سنت قائل به جبر بوده و افعال عباد را مخلوق خدا می دانند و معتزله و شیعه قائل به اختیار بوده اند؛ در این میان قول به کسب به عنوان قول سوم به وسیله نجار طرح گردیده و بعد ها ابوالحسن اشعری از آن متابعت نمود. کسب چنین تعریف شده است که فعل عبد را خدا خلق می کند و عبد آن را به اختیار خود کسب می کند.

یکی دیگر از مسائل مهم مورد اختلاف میان ابوهاشم و شیوخ بغداد، این مسئله بود که کلام خداوند را چگونه باید فهمید. آیا زبان امری توقیفی است یا بر قراردادهای لغوی (مواضعه) مبتنی است. ابوهاشم معتقد بود که پیدایش زبان جز از راه امور قراردادی (مواضعه) نبوده است. در حالی که ابوالقاسم بلخی و شیوخ معتزله بغداد زبان را یک موضوع توقیفی می دانستند.ابوهاشم می گفت لذت و الم امور نسبی هستند و بستگی به وضع بدن دارند، چنانکه اگر یک موضع سالم از بدن را بخارانند موجب درد می شود ولی خاراندن محل جرب سبب احساس لذت و راحت می گردد. در حالی که در نظر بلخی لذت و الم دو امر مختلف هستند. ابوهاشم بر خلاف پدرش ابوعلی جبایی و بلخی که حرکت و سکون را دو معنی مختلف و ضد یکدیگر می دانستند، حرکت را از جنس سکون می دانست. ابوهاشم معتقد بود که جسم متحرک هم از درون، هم از بیرون در حال حرکت است در حالی که ابوالقاسم بلخی حرکت جسم را فقط مربوط به سطح خارجی آن می دانست. ابوهاشم معتقد به کرَویت زمین بود. ابوهاشم به عنوان یک عالم و رهبر برجسته معتزلی اصول پنج گانه معتزله را پذیرفته بود، ولی در تفصیلات و جزئیات مربوط به این اصول، عقایدی خاص و ادله ای ویژه داشت. ابوهاشم افعال انسان را آفریده خود انسان می دانست و معتقد بود که قدرتِ بر فعل، قبل از انجام دادن آن در انسان موجود است. به عقیده ابوهاشم شناخت خداوند و شریعت عقلی از لحاظ مرتبه و درک شدن به وسیله انسان، مقدم بر شریعت نبوی است، به عقیده ابوهاشم حقیقت ایمان عبارت است از عمل به واجبات و ترک محرّمات. نظریه اختصاصی ابوهاشم در مسائل اعتقادی راجع به صفات خداوند است. وی صفات خداوند را «احوال خداوند» می دانست این نظریه که مهم ترین نظریه کلامی ابوهاشم است، کوششی بود برای رفع اشکالاتی که به هر یک از نظریات معتزله و اشاعره درباره صفات خداوند وارد شده بود. «نظریه احوال» گرچه در میان خود معتزله نیز قبول عام نیافت، ولی یکی از نظریات مهم علم کلام اعتزالی به شمار آمده است. ابوهاشم از بنیان گذاران علم اصول معتزلی نیز هست. ابوهاشم در این مسأله که صیغه امر (اِفْعَل) به چه چیز دلالت می کند، عقیده ویژه ای داشت. عقاید متداول آن عصر این بود که صیغه افعل به وجوب یا ندب یا اباحه دلالت می کند. ابوهاشم می گفت صیغه افعل فقط به این مطلب دلالت می کند که امرکننده فعل معینی را از شخص مأمور خواسته است. وجوب، ندب یا اباحه آن فعل از صیغه امر فهمیده نمی شود و وصف کردن فعل مأمور با این اوصاف به قراین دیگری نیازمند است. ابوهاشم معتقد بود هیچ یک از احکامی که به عنوان احکام شرعی به وسیله پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بیان شده، به اجتهاد آن حضرت مستند نبوده است. شافعی و قاضی عبدالجبار معتزلی می گفتند ممکن است بعضی از احکامِ بیان شده، نتیجه اجتهاد خودِ پیامبر (صلی الله علیه و آله) باشد. ابوهاشم معتقد بود که اگر درباره فعلی هیچ حکم شرعی وارد نشود، آن فعل طبق حکم عقل مباح است. ابوهاشم در باب اجتهاد معتقد به تصویب بود. به نظر وی همه مجتهدان در فروع مصیب هستند و حکم شرعی هر مجتهد، همان است که وی با اجتهادِ خود بدان می رسد. ابوالهذیل علاف و ابوعلی جبایی نیز همین عقیده را داشتند. [۱۰]

پانویس

  1. اعتقادات فِرَق المسلمین و المشرکین، فخر رازی، ص45 / تبصرة العوام، مرتضی رازی، ص55 / الفرق بین الفرق، عبدالقاهر بغدادی، ص196
  2. اللباب فی تهذیب الانساب، ابن اثیر، ج1، ص192
  3. ترجمه رسالة الفارقة و ملحة الفائقة، ابن العتائقی، به ترجمه ابراهیم وحید دامغانی، مجله معارف اسلامی، شماره دوم، اسفند1345، ص93
  4. التبصیر فی الدین، شهفور اسفراینی، ص86
  5. اللباب فی تهذیب الانساب، ابن اثیر، ج1، ص192
  6. البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج11، ص132
  7. المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، احمد بن علی مقریزی، ج2، ص350
  8. همان، ص348
  9. الحکایات، شیخ مفید، ص45
  10. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج6، ص384