مرجئه

از دایره المعارف فرق اسلامی
پرش به: ناوبری، جستجو

یا: مرجئیه، یا: اهل ارجاء

ابن اثیر در اللباب فی تهذیب الانساب، مُرْجئ را به ضم میم و سکون راء ضبط کرده است. [۱]

از فرقه های اصلی اسلامی. [۲]

محمد شهرستانی می نویسد: « مرجئه را به نام ارجاء می خوانند چرا که می گویند حکم صاحب گناه کبیره تا روز قیامت به تأخیر می افتد و لذا در دنیا برای او حکم نمی رانند که اهل بهشت یا اهل دوزخ است. و هم چنین به این علت که می گویند معصیت اگر همراه ایمان باشد، ضرر نمی رساند. و به این معنا مرجئه و وعیدیه مقابل هم هستند و گفته شده است که ارجاء به معنای تأخیر علی علیه السلام از درجه اول به رتبه چهارم است که اگر چنین باشد، مرجئه مقابل شیعه قرار می گیرند. در هر حال مرجئه چهار صنف می باشند: مرجئه خوارج، مرجئه قَدَریه، مرجئه جبریه و مرجئه خالصه. » [۳]

احمد بن علی مقریزی پس از آن که ارجاء را تعریف می کند می نویسد: « مرجئه سه صنف هستند: صنف اول هم به ارجاء و هم به قدر قائل می باشند، ایشان غیلان و ابوشمر از «بنی حنیفه» می باشند؛ صنف دوم هم به ارجاء و هم به جبر قائل می باشند. مثل جهم بن صفوان ؛ و صنف سوم فقط به ارجاء قائل می باشند. این گروه سوم، چهار فرقه اند: یونسیه، غسانیه، ثوبانیه و تومنیه. » مقریزی در ادامه به شرح این فرقه های چهارگانه پرداخته و در پایان به بیان گروه های دیگری از جمله فِرَق مرجئه، می پردازد و به اسامی: مریسیه، صالحیه، جحِدریه، زیادیه، شبیبیه، ناقضيه، بهشمیه اشاره می کند. از عبارت وی معلوم نمی شود که این فرق از زمره دسته سوم مرجئه می باشند یا اعم از ایشان هستند. [۴]

مطهر مقدسی در البدء و التاریخ می نویسد: « مرجئه چهار فرقه اند: رقاشیه، زیادیه، کرّامیه، معاذیه. » [۵]

ابن جوزی، مرجئه را دوازده فرقه برشمرده ولی در مقام شمارش، از 11 فرقه یاد می کند که عبارتند از: تارکیه، سائِبیه، راجیه، شاکیه، سیبیه، منقوصیه، مستثنیه، مشبّهه، حشویه، ظاهریه و بدعیه. [۶]

دائرة المعارف بزرگ اسلامی می نویسد: «سخن از این گروه را باید با ابوالعالیه ریاحی (م:حوالی93هـ. ق) آغاز کرد که در حبّ و بغض های فرقه ای قائل به سکوت و وقف بود. مکتب اهل ارجاء بصره با ابن سیرین (م:110هـ. ق) به اوج خود رسید. وی به آمرزش تمام اهل قبله «رجاء عظیم» داشت. این اندیشه در نسل بعد توسط ابوقلابه جرمی، ایوب سختیانی، عبدالله بن عون و یونس بن عبید پی گرفته شد. ارجاء در نزد ایشان بیشتر در مسیرهای اخلاقی قرار داشت. ایشان حتی در مقابل حجاج نیز به وقف و سکوت گرائیدند و برخی از ایشان به احیای عثمانی گرایی گرایش یافتند. در این میان نمی توان از نقش طلق بن حبیب عنزی در اواخر قرن اول هجری قمری، یاد نکرد. وی از زمره تابعان بود و در حجاز با اندیشه ارجاء آشنا شد. [۷]

این فرقه، خود به فرقه های دیگری تقسیم می شود.

در مورد شکل گیری مرجئه باید گفت: پس از شیوع تشیع و ظهور خوارج و هم چنین پس از تسلط بنی امیه بر امر حکومت، جامعه اسلامی شاهد نزاع هایی طولانی در میان مسلمین بود. چرا که از یک سو شیعیان تولی به امیرالمؤمنین (علیه السلام) را جزئی از تولی به رسول الله صلی الله علیه و آله دانسته و آن را از زمره عقاید خود برمی شمردند و از سوی دیگر خوارج تولی به ابوبکر و عمر، و در عین حال تبری از عثمان، علی (علیه السلام)، معاویة بن ابی سفیان، ابوموسی اشعری و عمروعاص را از اساسی ترین عقاید خود ساخته بودند. شاید بتوان گفت اولین گروهی که تولای شخصی خاص را، در مجموعه اعتقادات خود وارد کرد، شیعیان بودند و پس از آن بود که سایر مسلمین به این کار دست زدند. البته با این تفاوت که شیعیان، علی (علیه السلام) را مورد تولی قرار دادند و دیگران، ابوبکر و عمر را. و در این میان، بنی امیه برای جلوگیری از توجه افکار جامعه به علی و خاندان او، قداستی را همانند قداستی که شیعیان برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) قائل بودند، در مورد ابوبکر و عمر ترویج کردند. نکته ای که باید توجه داشت، اهمیت تولی و حضور آن، در اندیشه همه گروه های اسلامی است. و لذاست که این گفته احمد امین که: « خوارج با اشخاص کار نداشتند و نوعاً عقاید خود را به احکام اسلامی مقید می نموده اند و نه به اشخاص» [۸] نمی تواند مورد قبول باشد؛ چرا که در آن روزگار، دخالت تولی و تبری در اندیشه گروه های اسلامی، امری شایع بوده است.

در چنین بازاری از تولی و تبری، عقیده مرجئه ظهور کرد، عقیده ای که مخالف تکفیر مسلمانان بود. در این که ظهور مرجئه از چه زمانی بوده است، دقیقاً نمی توان به سال معینی اشاره کرد، جز این که محمد بن احمد ذهبی از کسی به نام محمد بن طلحه نقل می کند که: «قرّاء کوفه (یعنی علماء و فقها) قبل از واقعه دیرالجماجم (شعبان82 هـ. ق)(این واقعه، جنگ بزرگ شورشیان عراق بر اهل حجاج بن یوسف ثقفی است. البته باید توجه داشت که این جنگ، نقطه اوج قیام مردم عراق به فرماندهی عبدالرحمن محمد بن اشعث است و این قیام، به این جنگ ختم نمی شود. این جنگ که در سال 82 هجری قمری و در منطقه دیرالجماجم ـ در نزدیکی کوفه اتفاق افتاد نتیجه شورش ابن اشعث است که ابتداءً برای عزل حجّاج و تساوی حقوق اهل عراق و اهل شام بود ولی در ادامه به مخالفت با حکومت بنی امیه ختم گردید.

اهمیت اصلی این جنگ، کشته شدن تعداد زیادی از قاریان بصره و کوفه است. در پایان این واقعه، حجاج با کمک گرفتن از سپاه شام موفق به شکست ابن اشعث می شود. این واقعه در زمان خلافت عبدالملک بن مروان بوده است. مرگ ابن اشعث در سال 85 هجری قمری و پس از تعقیب و گریزهایی به وقوع می پیوندد. [۹]) اجتماع کرده و بر این رأی اجماع نمودند کـه شهادت به کفر مسلمانان و تبری از ایشان بدعت می باشد. می گویند اول کسی که این دعوت را اظهار کرده حسن بن محمد بن حنفیه (م:95، یا در زمان خلافت عمربن عبدالعزیز، 99الی101هـ. ق) بوده که رساله ای در این باب نوشته و به شهرهای مختلف فرستاده است». [۱۰]

ابن جریر طبری در تاریخ خویش از مردی به نام ابورؤبه یاد می کند و او را با عنوان صاحب المرجئه مورد اشاره قرار می دهد. [۱۱] ولی با توجه به این که در همان جا تصریح می کند که «قال ابورؤبه و کان رأس طائفة من المرجئه »، نمی توان ابورؤبه را بنیان گذار ارجاء دانست.

مرجئه در درجه اول با خوارج و عقیده ایشان مبنی بر این که هرکس مرتکب گناه شود کافر است، مخالف بوده اند و در مرحله دوم، از زمره عقاید آن ها، تنقیص علی (علیه السلام) می باشد. به نظر می رسد که ایشان در این عقیده از نظریات بنی امیه متأثر بوده و از ایشان الهام گرفته اند. تنقیص علی (علیه السلام) در نزد ایشان تا به آن جاست که مأمون خلیفه عباسی در هجو یکی از ایشان می گوید: «هرگاه خواستی که مُرجی (مفرد مرجئه) پیش از رسیدن مرگش بمیرد، نام علی (علیه السلام) را پیش او تجدید کن و بر نبی (صلی الله علیه و آله) و آل او (علیهم السلام) صلوات بفرست». از همین عبارت می توان کیفیت ارتباط مرجئه با علی (علیه السلام) و آل محمد (صلی الله علیه و آله) را دانست.

ثابت قـطنه که از کُتّاب و عُمّال یزید بن مهلب بوده و از مرجئه می باشد قصیده ای در عقاید مرجئه سروده است. وی در آن جا می گوید:

«1. عقیده ما این است که خدا را عبادت کنیم و کسی را شریک او قرار ندهیم.

2. در وقتی که امور مشتبه شود آن را به تأخیر می اندازیم (حکمی درباره آن ها نمی کنیم) و درباره کسانی که جور یا عناد کنند حرف راست می زنیم.

3. معتقدیم همه مسلمان ها بر دین اسلامند و همه مشرکین ـ علی رغم تعدد ادیانشان ـ در شرک مساویند.

4. معتقدیم گناه، کسی را که خدای صمد را به یگانگی می ستاید، به سرحد شرک نمی رساند.

5. خون حرامی نمی ریزیم. . .

6. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

7. می گوییم چیزی را که خدا به آن حکم کند مردود نیست و به هرچه خدا حکم کند، هدایت است.

8. معتقدیم تمام خوارج در عقیده خود خطا می کنند.

9. بر این باوریم که علی (علیه السلام) و عثمان بندگانی هستند که عبادت خدا را ترک کردند، ولی باز مشرک نشدند.

10. می گوییم در میان آن دو، نزاع و فسادی بود و در حضور هر دو عصای اجتماع مسلمین شکست، چیزی را که این دو حاضر بودند در نظر خدا بود و از نظر او مخفی نبود.

11. خدا، علی (علیه السلام) و عثمان را به سعی شان جزا می دهد و نمی دانیم که کدام از این دو بر حق بودند.

12. خدا می داند که فردا، آن دو، چه چیز به درگاه می آورند. هر بنده ای خدا را به تنهایی ملاقات خواهد کرد».

از فرازهای پایانی این اشعار می توان فهمید که در نگاه مرجئه، شکستن عصای مسلمین به واسطه وجود علی (علیه السلام) و عثمان بوده است و این همان سخنی است که بنی امیه می گفتند و علی (علیه السلام) را تحریک کننده جمعیت مسلمین در کشتن عثمان می خواندند و بدون شک در آن روزگار تبلیغات شدید بنی امیه، در شکل گیری اندیشه مرجئه مؤثر بوده است. اما نکته جالب آنجاست که مرجئه جای این احتمال را باقی می گذاشتند که شاید در این تحریکات، علی (علیه السلام) برحق بوده است.

ضمن این که باید توجه داشت که در این اشعار ـ که برای بیان سیره و عقیده مرجئه سروده شده و در مقام تبیین اعتقادات ایشان است ـ اشاره به رابطه عثمان و علی (علیه السلام) رفته است که خود شاهدی است بر آن که این امر، در زمره عقاید مرجئه بوده است.

به نظر می رسد که در عقیده ارجاء، تطوّری حاصل شده است چرا که ایشان در ابتدا بر این باور بود ه اند که درباره اشخاص معین یعنی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و عثمان و معاویه و اصحاب جمل و صفین و ابوموسی، توقف داشته باشند و درباره آن ها نه به ایمان و نه به کفر حکم ننمایند، ولی بعدها عقیده ایشان بر این شکل گرفته که عمل را جزء ایمان ندانسته و هر نوع عمل را اگر همراه با اظهار اسلام باشد برای این که بتوان به ایمان فرد، حکم کرد، کافی بدانند. لذاست که مرجئه، تمام اطراف خصومت و نزاع را محکوم به ایمان می نمایند.

دائرة المعارف بزرگ اسلامی می نویسد: « بلخ به واسطه رواج اندیشه های حنفی ـ مرجئی ابوحنیفه به مرجی آباد شهرت داشت. و این امر ظاهراً ناشی از تسامح مرجئه نسبت به جدایی ایمان و عمل به احکام و پذیرش این امر توسط تازه مسلمانان این شهر بوده است. » [۱۲]

یکی از نخستین پرسش های کلامی که در سده اول رخ نمود، پرسش درباره کسانی بود که گناه کبیره ای انجام داده اند. در برابر این پرسش که خود ریشه ای نیز در جهان سیاست داشت و قاعدتاً می بایست طرف های جنگ صفین و پیکارهای پیشین آن یعنی جمل و همچنین رخدادهای قبلی را ارزیابی و درباره آن ها داوری کند، خوارج مدعی کفر مرتکبان کبایر شدند. در برابر این اندیشه خوارج، گروهی دیگر از مسلمانان صف آراستند و با تفکیک ایمان از شرایع و احکام و تکالیف اظهار داشتند ایمان مسئله ای قلبی است و ترک گناه و انجام اعمال دینی بخشی از ماهیت ایمان را تشکیل نمی دهد و در صدق عنوان مسلمان بر باورداشتگان توحید و نبوت دخالتی ندارد. این اندیشه که در برابر سختگیری های خوارج نماینده نوعی تسامح دینی بود، ارجاء نام گرفت و طرفداران آن نیز مرجئه نامیده شدند. گرچه ارجاء به معنی بیطرفی سیاسی به اواخر دوران عثمان باز می گردد و هرچند برخی همین گرایش به وارد نشدن در جنگ هایی که میان مسلمانان صورت می پذیرفت را، پایه ای معرفی کرده اند که اندیشه ارجاء بر آن استوار شده است، اما ارجاء به معنی خودداری از داوری کردن درباره مرتکب کبیره عمدتاً به رویارویی کسانی از تابعین و از آن پس فقها با اندیشه های خوارج و نظریه تکفیر که از سوی آنان تقویت می شد باز می گردد. اندیشه ارجاء بدین معنی در برابر اندیشه های خوارج برای نخستین بار از سوی کسانی چون حسن بن محمد حنفیه (م:101هـ. ق) مطرح شد و از آن پس گروهی از عالمان و فقیهان که ابوحنیفه (م:150هـ. ق) سرآمد آنان است نماینده این اندیشه شدند. مرجئه از همان روزگار پیدایی میان دو گروه دیگر و رویاروی آنان قرار گرفتند: خوارج و معتزله که هر کدام به گونه ای اعمال انسان را در اتصاف او به عنوان مؤمن که در آن روزگاران برابر نهاده کلمه مسلمان است دخالت می دادند؛ خوارج بر این عقیده بودند که مرتکب کبیره کافر است و معتزله بر این باور بودند که جایگاه چنین کسی میان دو جایگاه مؤمن و کافر قرار دارد و دارای عنوان فاسق است. اندیشه ارجاء از دوره ظهور خود که روزگار حکمرانی امویان است، توانسته است با بهره گیری از روح مسالمت جویانه به حیات خویش ادامه دهد. هرچند کسانی از طرفداران اندیشه ارجاء در روزگار اموی تحت تعقیب و آزار قرار گرفته و یا در رویارویی با حکومت و کارگزارانش به قتل رسیده اند، نظریه عمومی آن است که مرجئه در مجموع به سبب طرح نظریه تسامح دینی به نوعی به آرامش دعوت می کرده اند و از همین روی رواج نظریه آنان در عمل به سود دستگاه حکومت امویان بوده است.

ضحی الاسلام می نویسد: «نتیجه این اندیشه آن بود که مرجئان به معاویه و طرفدارانش همان گونه می نگریستند که به علی (علیه السلام) و یاران وی. آنان آشتی با بنی امیه و کنار آمدن با ایشان را درست می دانستند و معتقد بودند خلیفگان اموی مسلمان هستند، قیام بر ضد آنان جایز نیست، نماز پشت سر آن ها درست است و حداکثر بدیی که ممکن است کسی از این خلیفگان انجام دهد این است که کبیره ای انجام دهد، و این در حالی است که مرتکب کبیره از شمول نام مؤمن و مسلمان خارج نشود. از همین روی است که ندیده ایم کسی از حکمرانان اموی به کسی از طرفداران اندیشه ارجاء بدان سبب که طرفدار چنین اندیشه ای است ستم کرده باشد. بلکه درست برعکس، شاهد آن هستیم که امویان برخی از مشهورشدگان به نظریه ارجاء را در حکومت خود به کار گماردند، چونان که یزید بن مهلب، ثابت بن قطنه را که شاعر مرجئان است به ولایت یکی از نواحی مرزی گمارد. »

البته در برابر این دیدگاه، دیدگاه دیگری هم مطرح است که به ناسازگاری مرجئان با حکومت اموی می گراید. در این دیدگاه بر این تکیه می زند که مکتب مرجئه اهل سنت به دست یکی از مردان خاندان نبوت یعنی حسن بن محمد حنفیه شکل گرفته و هدف او از طرح اندیشه ارجاء، دفاع از مسلمانان ـ اعم از شیعه و سنی در برابر ستم و تندروی خوارج بوده است. نکته دیگر آن که ابوحنیفه بیش از هرکس دیگر از عالمان روزگار اموی و از آن پس روزگاران عباسی از همکاری و همراهی با حکومت سرباز زده و این در حالی است که او یکی از بزرگترین نظریه پردازان ارجاء در دوره متأخر است. سرانجام سومین نکته آن که میان حکمرانان اموی با شماری از طرفداران ارجاء مخالفت و حتی جنگ روی داده و امویان از مرجئه ناخرسند بوده اند، چرا که حکومت اموی حکومتی مبتنی بر عنصر عربی و مایل به تمایز میان اعراب و موالی بوده، در حالی که مرجئه مُبلّغ اندیشه مساوات در برخورداری از حقوق شهروندی برای همه مسلمانان بوده اند. برای نمونه سعید بن جبیر (م:حدود95هـ. ق) که از مرجئه جبریه است، منادی قیام برضد بنی امیه بود. او در سال 81 هجری قمری همراه با عبدالرحمن بن محمد بن اشعث کندی بر ضد حجاج بن یوسف ثقفی قیام کرد. یا ثابت بن قطنه ازدی خراسانی، یزید بن مهلب را به نافرمانی بر ضد یزید بن عبدالملک واداشت. سرانجام جهم بن صفوان که او نیز طرفدار اندیشه ارجاء بود از کسانی است که سلاح جنگ بر ضد حکومت برگرفت. آنچه در این میان می تواند دو نظریه پیشگفته را به هم نزدیک سازد طرح این فرضیه است که هرچند نظریه ارجاء در دامان امویان زاده نشده و حتی میان شماری از طرفداران این نظریه و حکومت اموی مخالفت ها و درگیری هایی بوده است، اما همین نظریه از آن روی که صلح و مسالمت را پیشنهاد می کرده، در عمل به سود دستگاه حاکم بوده است. بدین ترتیب شگفت آور نیست که ببینیم مرجئه در دوره امویان همپای معتزله، خوارج و شیعه از طرفدار برخوردار شوند چونان که شگفت آور نیست که با افول بنی امیه، ارجاء نیز گرفتار افول گردد.

مهمترین مسأله در اندیشه ارجاء، تعریف ماهیت ایمان و در واقع ملاک و میزان صدق نام مسلمان بر افراد است. اهمیت مسأله ایمان و تعریف آن به اندازه ای است که برخی منابع آن را ملاک مرجئ دانستن یا ندانستن اشخاص معرفی کرده اند. چونان که گفته اند: «هرکس بگوید ایمان قول و عمل است و کاستی و فزونی می یابد از ارجاء خارج شده است. » [۱۳]

مسأله ایمان خود فروعی چند را دربر می گیرد که عبارتند از: یکم، پیوند ایمان و عمل: در حالی که اهل سنت عقیده داشتند که انجام اعمال و تکالیف دینی خود بخشی از ماهیت ایمان را تشکیل می دهد. طرفداران ارجاء چنین دخالتی را نمی پذیرند؛ دوم، کاهش و افزایش ایمان: در حالی که برخی معتقد بودند که اعمال نیک ایمان را افزایش می دهد، مرجئه عقیده داشتند اعمال دینی بر آن نمی افزاید و از آن نمی کاهد؛ سوم، مسأله استثنا در ایمان بدان معنا که آیا رواست کسی به طور مطلق بگوید من مؤمنم یا این که باید این سخن را که من مؤمنم با قید انشاءالله مقید سازد. در حالی که موضع عمومی اهل سنت لزوم استثنا گفتن است، مرجئه چنین قیدی را لازم نمی شمرند؛ چهارم، مسأله عدم خلود در آتش برای گناهکاران: مرجئه از آن روی که گناهکاران را نه کافر بلکه مسلمانی می دانستند که مرتکب خطا شده است، معتقد بودند چنین کسی در آتش مخلّد نمی شود. مرجئه افزون بر این در مباحثات سیاسی اجتماعی نیز خلیفگان را تکفیر نمی کردند.

در منابع ملل و نحل و نیز تاریخ و تراجم از شماری از کسان به عنوان طرفداران یا رهبران اندیشه ارجاء یاد می شود که از آن جمله اند: طلق بن حبیب عنزی (م: پیش از 100هـ. ق)، عمرو بن مرة بن عبدالله بن طارق جملی مرادی (م:116هـ. ق) که از مشایخ ابوحنیفه بود، حماد بن ابی سلیمان (م:120هـ. ق)، عمر بن ذرّ (م:153هـ. ق) که خود از سران ارجاء بود. موسی بن بکیر که طرفدار ارجاء یا از سران مرجئه بود. عبدالعزیز بن ابی دؤاد (م:159هـ. ق) که چون به ارجاء عقیده داشت سفیان ثوری بر او نماز نگزارد و عبدالحمید بن عبدالعزیز بن ابی دؤاد (م:206هـ. ق) که به سختی از ارجاء طرفداری می کرد. افزون بر این گروه، از طایفه دیگری نیز در ردیف مشاهیر اندیشه ارجاء یاد شده که عمدتاً در شمار مبلغان مرجئه سیاسی هستند و از آن جمله، می توان از سعید بن جبیر، حسن بن محمد حنفیه، حارث بن سریج و ثابت بن قطنه یاد کرد.

انشعاب های درونی در مکتب ارجاء: از آن روی که اندیشه ارجاء فراتر از یک فرقه است و در میان طرفداران نحله ها و فرقه هایی دیگر نیز رخنه کرد، عمدتاً در کنار مرجئه خالص از گروه هایی سخن به میان آمده که در کنار عقیده به ارجاء در باب ایمان یا در باب مرتکب کبیره، در ابواب و مباحثی دیگر نظریه های خاص خود را داشته و برای نمونه ترکیبی از ارجاء و قدر یا ارجاء و اعتزال را برگزیده اند. اشعری در باب ایمان از دوازده گرایش یا فرقه یاد کرده و این گرایش ها را به جهم بن صفوان، ابوالحسین صالحی، یونس سمری، ابوشمر، ابوثوبان، حسین بن محمد نجار، غیلان دمشقی، ابوحنیفه، ابومعاذ تومنی، بشر مریسی و ابن کرام نسبت داده [۱۴] و این در حالی است که برخی از این کسان در شمار نام آوران فرقه هایی دیگر نیز هستند. اما بغدادی در یک دسته بندی کلی طرفداران نظریه ارجاء را در سه دسته جای داده است: الف، دسته ای که در باب ایمان به ارجاء گراییده و همراه با آن به مسلک قَدَریه معتزله در باب اختیار انسان در مورد افعال معتقد شده اند؛ ب، دسته ای که در باب ایمان به ارجاء و در باب اعمال به جبر گراییده اند؛ ج، دسته ای که از شمار معتقدان به قدر و نیز جبر بیرونند. این دسته پنج فرقه یونسیه، غسانیه، تومنیه، ثوبانیه و مریسیه را دربر می گیرد. [۱۵] اما محمد شهرستانی به دسته بندی کلی بغدادی یک دسته یا صنف دیگر نیز افزوده و افزون بر مرجئه قَدَریه، مرجئه جبریه و مرجئه خالصه، از مرجئه خوارج هم سخن به میان آورده است. [۱۶] فخر رازی هم گرچه از پنج فرقه برای مرجئه یاد کرده، اما فهرست او با قدری تفاوت دربردارنده فرقه های یونسیه، غسانیه، یومیه، ثوبانیه و خالدیه است. [۱۷] اما گزارش مطهر مقدسی با مجموعه گزارش های پیشین تفاوت دارد و از گروه های رقاشیه، زیادیه، کرامیه و معاذیه به عنوان فرقه هایی از مرجئه نام می برد و یادآور می شود که کرامیه خود بر سه فرقه کوچکتر صواکیه، معیه و ذمیه شده اند. [۱۸] عمده ترین فرقه های مرجئه که در منابع مختلف درباره آنها به نوعی وحدت نظر می توان دست یافت، عبارتند از:

یونسیه : این نام را بر پیروان یونس بن عون نمیری نهاده اند. او عقیده داشت ایمان تنها شناخت خداوند و فروتنی و فرمانبری در برابر او، محبت قلبی نسبت به او و خودداری از گردن فرازی در مقابل وی است؛

غسّانیه: این نام را بر پیروان غسّان کوفی نهاده اند. از او در شمار پیروان ابوحنیفه و اندیشه هایش یاد شده و نقل کرده اند که عقیده داشته است ایمان همان شناخت خدا و پیامبران و اقرار به آن هاست و ایمان کاستی و فزونی نمی یابد. آنچه وی را از یونسیه جدا می کند این عقیده است که هر یک از فقره های ایمان یا متعلق های آن، خود بخشی از ایمان را تشکیل می دهد؛

تومنیه (معاذیه) : این نام را بر پیروان ابومعاذ تومنی نهاده اند. ابومعاذ عقیده داشت ایمان نامی برای مجموعه ای از چند نکته است و هر کس همه آن ها را یا یکی از آن ها را واگذارد، کافر شده است. نکته ها یا اجزایی که ابومعاذ مجموعه آن ها را تشکیل دهنده ایمان دانسته عبارتند از: معرفت، تصدیق و باور، محبت و اخلاص، و اقرار به آنچه پیامبر (صلی الله علیه و آله) آورده است. ابن راوندی و بشر مریسی را در این عقاید همرأی ابومعاذ دانسته اند؛

ثوبانیه : این نام را بر پیروان ابوثوبان مُرجی نهاده اند. آنچه ثوبانیه را از دیگر فرقه های مرجئه جدا می کند حکم به ایجاب چیزهایی به حکم عقل و قبل از رسیدن شرع است. [۱۹]

پانویس

  1. اللباب فی تهذیب الانساب، ابن اثیر، ج3، ص194
  2. اعتقادات فِرَق المسلمین و المشرکین، فخر رازی، ص93 / البدء و التاریخ، مطهر مقدسی، ج5، ص144 / بیان الادیان، ابوالقاسم بلخی، ص88 / تبصرة العوام، مرتضی رازی، ص59 / تلبیس ابلیس، ابن جوزی، ص41 / التنبیه و الرد علی اهل الاهواء و البدع، محمد ملطی شافعی، ص43 / الحور العین، نشوان حمیری، ص203 / ضحی الاسلام، احمد امین، ج1، ص125 / ظهر الاسلام، احمد امین، ج4، ص227 / فجرالاسلام، احمد امین، ص265 / الفرق الاسلامیة، محمود بشبیشی، ص26 / الفرق بین الفرق، عبدالقاهر بغدادی، ص211 / الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ابن حزم، ج1، ص368 / مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ابوالحسن اشعری، ج1، ص213 / المقالات و الفرق، سعد اشعری، ص6 / الملل و النحل، محمد شهرستانی، ج1، ص125 / المنیة و الامل فی شرح الملل و النحل، احمد بن یحیی بن مرتضی، ص113 / المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، احمد بن علی مقریزی، ج2، ص349 / نفائس الفنون فی عرایس العیون، شمس الدین محمد آملی، ج2، ص275 / هفتاد و سه ملت، ص27
  3. الملل و النحل، محمد شهرستانی، ج1، ص125
  4. المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، ج2، ص350
  5. البدء و التاریخ، مطهر مقدسی، ج5، ص144
  6. تلبیس ابلیس، ابن جوزی، ص41
  7. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج12، ص201
  8. فجرالاسلام، احمد امین، ص244
  9. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج3، ص19 / البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج9، ص34
  10. المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، احمد بن علی مقریزی، ج2، ص350 / تاریخ الاسلام و طبقات المشاهیر و الاعلام، محمد بن احمد ذهبی، ج3، ص357
  11. تاریخ طبری، ابن جریر طبری، ج5، ص629
  12. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج12، ص470
  13. ابن ابی یعلی حنبلی، طبقات الحنابلة، ج2، ص40
  14. مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ابوالحسن اشعری، ج1، ص213
  15. الفرق بین الفرق، عبدالقاهر بغدادی، ص211
  16. الملل و النحل، محمد شهرستانی، ج1، ص125
  17. اعتقادات فِرَق المسلمین و المشرکین، فخر رازی، ص93
  18. البدء و التاریخ، مطهر مقدسی، ج5، ص144
  19. تلخیص از تاریخ فرق اسلامی، حسین صابری، ج1، ص95