حزمیه

از دایره المعارف فرق اسلامی
پرش به: ناوبری، جستجو

از مذاهب فقهی در اندلس.

ایشان منسوب به ابومحمد علی بن احمد بن سعید بن حزم معروف به ابن حزم ظاهری (384ـ456هـ. ق) می باشند.

ابن حزم خود را از ظاهریه که در آن وقت نام پیروان داوود بن علی بن خلف ظاهری اصفهانی بوده، می دانسته است. ابن حزم می نویسد:

الم تر انی ظاهری و اننی *** علی ما اری حتی یقوم دلیل

ترجمه: نمی بینی که من ظاهری هستم و تا وقتی دلیلی بر خلاف اقامه نشود، بر همین رأی که دارم باقی هستم.

ابن حزم را یزیدی (منسوب به یزید بن معاویة ) نیز خوانده اند، چرا که خاندان وی از موالی یزید محسوب می شده اند.

از جمله شخصیت های مبرّز این مذهب، ابوعبدالله حمیدی است.

ابن حزم تألیفات زیادی در فقه و اصول و کلام دارد که معروف ترین آن ها کتاب الفصل فی الملل و الاهواء و النحل است. در این کتاب تعصبات او به وضوح نمایان است.

جماعت بسیاری به ابن حزم منسوبند. [۱]

دائرة المعارف بزرگ اسلامی درباره ابن حزم می نویسد: «ابوحمد علی بن احمد بن سعید، فقیه، محدث، فیلسوف، عالم ادیان و مذاهب، ادیب و شاعر و یکی از چهره های فرهنگ اسلامی در آندلس (384ـ456 ق) است. وی در شهر قرطبه در اندلس چشم به جهان گشود. گفته می شود که جد اعلایش ایرانی و از بردگان آزادشده یزید بن ابی سفیان، برادر معاویة بن ابی سفیان بوده است. شهرت خاندان وی با پدرش آغاز می شود. پدرش و وی در یکی از بحرانی ترین و پرآشوب ترین دوران های تاریخ اندلس می زیسته اند که همزمان با پایان یافتن خلافت امویان و فروپاشی وحدت جغرافیایی ـ سیاسی اندلس و آغاز آشفتگی و انحطاط بوده است. پدر ابن حزم اهل علم و ادب و از دولتمردان زمان به شمار می رفته است. ابن حزم دوران کودکی و نوجوانی را در رفاه و آسایش خانه پدری و بنابر گفته خود در دامان زنان گذرانید. در سال 414 هجری قمری مردم قرطبه که به تازگی بار دیگر استقلال خود را به دست آورده بودند، تصمیم گرفتند که یکی از امویان را بر تخت فرمانروایی بنشانند و سرانجام همگان عبدالرحمن بن هشام، برادر المهدی را با لقب المستظهر بالله به خلافت برگزیدند. المستظهر در این هنگام ابن حزم را که از دوستان بسیار نزدیک او بود به عنوان حاجب یا وزیر بزرگ خویش برگزید. زندگی سیاسی ابن حزم در دوران خلافت آخرین فرمانروای اموی در اندلس، یعنی هشام بن محمد المُعتَدّ بالله (خلافت: 418ـ422 ق) پایان یافت. گفته می شود که ابن حزم وزیر او بوده است. بنابر گزارش تاریخ نگاران، ابن حزم درباره بنی امیه و فرمانروایان ایشان، از گذشتگان و معاصران سخت تعصب می ورزیده و از دل و جان هوادار و مدافع حاکمیت آنان بوده است و ایشان را بر دیگر وابستگان به قریش برتری می داده است. عناوین کتاب ها و رسایل ابن حزم گواه بر این است که وی نویسنده ای بسیار پرکار بوده است. » [۲].

این دائرة المعارف سپس به ویژگی های ابن حزم اشاره کرده و می نویسد: «بی گمان می توان گفت که وی از لحاظ روانشناسی فردی، مردی ویژه بوده و برخی از این ویژگی های وجودیش، در دوران زندگانی وی انگیزه رنج ها و ناآرامی های گوناگون برای او شده بوده است. بسیاری از فقیهان و عالمانی که مخالف عقاید و نظریات ابن حزم بوده اند در آزار او و تحریک فرمانروایان بر ضد وی می کوشیده اند. نویسندگان سرگذشت وی می گویند که بزرگ ترین عیب وی ناآگاهی او از سیاست علم بوده است که دشوارتر از تکمیل آن است. » [۳] این کتاب سپس به عقاید و نظریات او اشاره می کند و می نویسد: « ابن حزم شخصیتی برجسته با چهره های گوناگون و گاه متضاد داشته و در شعر، کلام، فقه، حدیث، اخلاق، انسان شناسی، تاریخ، جامعه شناسی، ادیان و ملل و نحل صاحب نظر بوده است. رویکرد ابن حزم به دانش های یونانی یا آنچه علوم اوائل نامیده می شود، در خور توجه است. چنان که اشاره شد، وی کسانی را که این گونه دانش ها را محکوم و اهل آن ها را تکفیر می کردند، سخت نکوهش می کند. وی معنا و ثمره و مقصود فلسفه را چیزی جز اصلاح نفس نمی داند و آنرا وسیله ای برای کسب فضایل و انتخاب رفتار و شیوه پسندیده در این جهان می داند تا آدمی را به سلامت در روز رستاخیز برساند.

ابن حزم نخست پیرو مذهب شافعی و مدافع سرسخت آن بود و در این رهگذر هدف انتقاد و نکوهش بسیاری از فقیهان قرار گرفت، اما سپس از آن روی گردان شد و به مذهب ظاهریان یعنی مذهب داوود بن علی بن خَلَف اصفهانی (201ـ270 ق) گروید. وی در اعتقادات مذهب ظاهری خود نیز سخت استوار بودو بی باکانه و حتی گاه گستاخانه از آن ها دفاع می کرد و مخالفان را زیر تازیانه نکوهش می کشید. علم شریعت نزد ابن حزم بر همه دانش های دیگر برتری دارد،ابن حزم در همه نوشته های اساسی خود می کوشد که از موضع گرایش و مذهب ظاهری خود سخن بگوید و از آن دفاع کند. روشن ترین موضع گیری وی در این باره در این عبارات او مشهود است: بدانید که دین خدا پیداست و در آن باطنی نیست، آشکار است و رازی در خود نهفته ندارد. هر کس که از دیانت مدعی سِرّی و باطنی است، سخنش ادعا و ترفندکاری است. بدانید که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) کلمه ای از شریعت را پنهان نکرده است، و آنچه را از شریعت به نزدیک ترین کسانش، مانند همسر، دختر، عمو، پسرعمو یا دوستش آموخته، از سفیدپوست و سیاه پوست و گوسفندچرانان نیز پنهان نکرده است. نزد وی راز و رمزی و باطنی جز آنچه همه انسان ها را به آن فراخوانده است، یافت نمی شود. اگر آن ها را پنهان می داشت، پیام خود را چنان که فرمان داشت، نرسانده بود هر که این گوید کافر است. [۴] هر کس بگوید که در چیزی از اسلام، باطنی غیر از ظاهر یافت می شود که هر سیاه پوست و سفیدپوستی آنرا می شناسد، کافر و کشتنی است و این گفته خداوند است. [۵]

ابن حزم در دفاع از مذهب ظاهری، رساله مستقلی دارد که در آن مبانی فقهی اهل سنت مانند قیاس، رأی و استحسان را رد می کند. خلاصه نظریات ابن حزم در این باره چنین است: رأی در سده اوّل هجری، یعنی قرن صحابه پدید آمد. حقیقت واژه رأی این است که مفتی در مواردی که نصّی در دست ندارد، آنچه را در تحریم، تحلیل یا وجوب احوط و مناسب تر تشخیص می دهد، بیان کند. اگر کسی چنین معنایی را برای رأی بپذیرد، بی آن که به برهانی نیاز باشد، آن را ممنوع شناخته است، چه رأی خود سخنی بی برهان است. سپس می افزاید که در سده دوم هجری قیاس پدید آمد. برخی آن را پذیرفتند و برخی دیگر آن را مردود شناختند. به عقیده آنان معنای واژه قیاس این است که باید در آنچه نصّی برای آن در دین نیست، همانند مواردی عمل کرد که یا دارای نصّند یا بر آن ها اجتماع شده است. سپس می نویسد که طرفداران قیاس در علّت صحّت آن اختلاف کردند: صاحب نظرانشان عقیده داشتند که دلیل اعتبار قیاس یکی بودن علت حکم در هر دو مورد است و بعضی دیگر می گفتند که دلیل اعتبار آن، گونه ای همانندی میان آن هاست ولی ابن حزم معتقد است که قیاس باطل است و چنین استدلال می کند که این امر از سه حال خارج نیست: نخست این که آنچه نصّی ندارد، اصلاً جزو دین نیست و دین کلاً منصوص است؛ دوم این که اگر موردی یافت شود که فاقد نص باشد، جایز نیست که حتی بر پایه همانندی با موارد منصوص، برای آن حکمی صادر شود، سوم این که احکام خدا نیازی به علّت ندارد و دعوی علّت برای آن ها فاقد برهان است. آنگاه می نویسد: استحسان در قرن سوم پدید آمد و معنی آن این است که بدانچه نیکو می پندارند فتوا دهند و این باطل است، زیرا تابع میل افراد است و برهانی نیز ندارد. پس از آن تقلید و تعلیل در سده چهارم پدید آمد. تقلید یعنی فتوا دادن مطابق فتوای علمای دیگر بدون نص، اما این نیز باطل است، زیرا فاقد برهان است اما تعلیل از نظر وی این است که مفتی علّت حکمی را که برای آن نصّی وارد شده است، استخراج کند که این نیز یقیناً باطل است زیرا معنی این سخن این است که خداوند به سبب این علّت چنین حکمی صادر کرده است و این دروغ بستن به خدا و خبردادن از چیزی است که خدا از آن خبرنداده است. ابن حزم تصریح می کند هر که ادعا کند که عقل چیزی را حلال یا حرام می کند یا علّت های موجبه همه افعالی را که خدای تعالی ـ از شرایع و جز آن ـ در این جهان پدید آورده، درمی یابد مانند این است که کسی عقل را به عنوان یک دلیل کلاً باطل بداند. کسی که برای عقل چیزی را که در آن نیست ادعا کند، مانند کسی است که آنچه را در عقل است، از آن بیرون کند. عقل هرگز نمی تواند نفیاً و ایجاباً حکم کند که گوشت خوک حرام باشد یا حلال، یا نماز ظهر چهار رکعت و نماز مغرب سه رکعت باشد. . . کار عقل ادراک اوامر خداوند است. . . و اقرار به این که خداوند هرچه می خواهد می کند و اگر بخواهد حلال را حرام، یا حرام را حلال می سازد، همه به اختیار و کار اوست.

یکی از دستاوردهای مهم ابن حزم، گردآوری عقاید و گرایش های دینی و پژوهشی انتقادی درباره ادیان و فرقه های گوناگون اسلامی و غیر اسلامی است. کتاب « الفصل فی الملل و الاهواء و النحل » وی اثر برجسته ای در زمینه این گونه پژوهش هاست. وی فرقه هایی را که به اسلام اقرار دارند، به پنج گروه تقسیم می کند: اهل سنت، معتزله، مرجئه (مرجئیهشیعه و خوارج. از دیدگاه ابن حزم همه این فرقه ها گمراهند جز اهل سنّت، که وی ایشان را اهل الحق و جز ایشان را اهل البدعة می نامد. وی صحابه و پس از آنان تابعین و سپس اصحاب حدیث و فقیهان، نسل پس از نسل و عوام پیرو ایشان در خاور و باختر را در شمار اهل سنت می آورد. وی جز اینان، همه فرقه ها را فرق الضلالة (= گروه های گمراه) می نامد و می نویسد که ایشان برای اسلام زیان آور بوده اند و خداوند به دست ایشان هیچ خیری به اسلام نرسانده است. وایشان حتی یک روستا را از سرزمین های کفر فتح نکرده اند و در هیچ جا پرچم اسلام را نیفراشته اند. در این میان نکته توجه انگیز دیگر این است که ابن حزم ایرانی ان را باعث و مسئول گمراهی و خروج بیشتر آن گروه ها از اسلام می شمارد و چنین استدلال می کند که ایرانی ان دارای کشوری پهناور بودند و بر همه ملّت ها و امّت های دیگر برتری و سروری داشتند، چنان که خودشان را آزادگان و انسان های دیگر را بردگان می نامیدند، اما چون دولت ایشان به دست اعراب ـ یعنی کسانی که نزد ایشان کمترین خطر را داشتند ـ برافتاد، سخت بر آنان گران آ مد و مصیبت ایشان بالا گرفت از این رو کوشیدند که در کار اسلام حیله گری و بدسگالی کنند. بارها نیز به جنگ با اسلام برخاستند که می توان به شورش سِنباد، استاذسیس، مُقَنّع و بابَک و دیگران اشاره کرد. سپس بهتر آن دیدند که به شیوه ای دیگر در کار اسلام حیله گری و با آن نبرد کنند، و بدین سان قومی از ایشان به مسلمانی تظاهر کردند و با اظهار مهرورزی به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و نکوهش ستمی که به علی بن ابی طالب (علیهماالسلام) رفته بود، به تشیع گرویدند. » [۶]

پانویس

  1. دائرة المعارف الاسلامیة، ج1، ص136 / اللباب فی تهذیب الانساب، ابن اثیر، ج1، ص363 / لسان المیـزان، ابن حجر عسقلانی، ج4، ص724
  2. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج3، ص345
  3. همان، ج2، ص348
  4. الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ابن حزم، ج2، ص109
  5. المحلّی، ابن حزم، ج7، ص318
  6. همان، ج3، ص349