بِشْریه (از معتزله)

از دایره المعارف فرق اسلامی
پرش به: ناوبری، جستجو

از معتزله.

ایشان پیروان بشر بن معمّر بن عباد السلمی می باشند. [۱]

ایشان نفس ناطقه را به مذهب فلاسفه اثبات کردند و در جسم به معانی غیرمتناهی قائل بودند.

محمد المعتصم بالله بغدادی مصحّح کتاب « اعتقادات فِرَق المسلمین و المشرکین » در ترجمه بشر بن معمّر بن عباد السلمی، وی را بشر بن معتمر هلالی معرفی می کند. به نظر می رسد در نسخه اعتقادات، تصحیف صورت گرفته است. چرا که اولاً در کتاب های معروف تراجم عرب، از کسی به نام بشر بن معمّر بن عباد سخنی نرفته است. ثانیاً فخر رازی در میان فرقه های معتزله از بشریه نام می برد و آن را منسوب به بشر بن معمر می داند و در عین حال از بشریه (منسوب به بشر بن معتمر ) که از فرقه های مشهور معتزله است ذکری به میان نمی آورد و این امری بعید است. و ثالثاً فخر رازی فرقه هفتم معتزله را بشریه (اتباع بشر بن معمّر بن عباد ) معرفی می کند و فرقه هشتم را معمّریه (اتباع معمر بن عباد سُلمی) می نامد. و این می تواند باعث تصحیف شده باشد. [۲]

دکتر حسین صابری می نویسد: اصول اندیشه های بشر بن معتمر را چنین گزارش کرده اند: یکم. مهمترین نظریه ای که به بشر نسبت داده می شود نظریه تولید یا تولّد است و تا آن اندازه این نسبت آشکار است که برخی منابع او را بدین نظریه شناسانده اند. البته نظریه تولّد را به ابوالهذیل علاف نیز نسبت داده اند اما به نظر می رسد میان تقریر این دو درباره نظریه تولد یا درست تر بگوییم تولید، تفاوتی وجود داشته و در واقع ابوالهذیل از این نظریه تفسیری متمایز از آنچه بشر به دست می داد، به دست داده است به هر روی، مقصود بشر از تولّد آن است که هرچه از افعال ما متولد می شود آن نیز فعل ماست، خواه قادر به ادراک حقیقت آن باشیم و خواه نباشیم. به دیگر سخن انسان در افعال اختیاری خود به دو گونه این افعال را پدید می آورد: یکی آن که مستقیم و بی واسطه کاری را به انجام می رساند و دیگری آن که سبب کار را به وجود می آورد و از این رهگذر آن کار را تولید می کند؛ دوم. از دیدگاه بشر، اراده خداوند فعلی از افعال اوست؛ سوم. بشر بر خلاف نظام که نظریه اصلح را مطرح می کرد و معتقد بود خداوند آنچه را اصلح است انجام داده و بر اصلح از این قادر نیست، معتقد بود خداوند لازم نیست همواره اصلح را انجام دهد چرا که فراتر از هر اصلح، چیز دیگری هست که باز در مقایسه با آن اصلح است؛ چهارم. بشر بر خلاف ابوالهذیل که انسان را تنها جسم می دانست و در برابر نظام که او را فقط روح می پنداشت، انسان را آمیخته ای از جسم و روح معرفی می کرد؛ پنجم. وی جسم را مرکب از هشت جزء و متحمّل اعراضی می دانست و معتقد بود خداوند اعراض را خلق نمی کند؛ ششم. وی معتقد بود خداوند می تواند کسانی را هم که در خردسالی درگذشته اند، کیفر دهد. [۳]

پانویس

  1. اعتقادات فِرَق المسلمین و المشرکین، فخر رازی، ص42 / بیان الادیان، ابوالقاسم بلخی، ص64
  2. اعتقادات فِرَق المسلمین و المشرکین، فخر رازی، ص42
  3. تلخیص از تاریخ فرق اسلامی، حسین صابری، ج1، ص182