اسحاقیه (از غلاة پیروان اسحاق بن زید)

از دایره المعارف فرق اسلامی
پرش به: ناوبری، جستجو

از غلاة (غلات، غلاة).

ایشان پیروان اسحاق بن زید بن حارث می باشند. وی از اصحاب عبدالله بن معاویه بوده و حضرت علی علیه السلام را در نبوت با حضرت محمد صلی الله علیه و آله شریک می دانسته است. اسحاقیه طرفدار اباحه و اسقاط تکالیف بودند.

احمد بن علی مقریزی در میان فرق روافض، به فرقه ای به نام اسحاقیه اشاره می کند ولی توضیح دیگری نمی دهد. [۱]

ممکن است این فرقه و فرقة «اَ مریه » و « شریکیه (از غلاة) » مشترک باشند. [۲]

از جمله فِرقی که از جناحیه منشعب شدند، اسحاقیه بودند که از اسحاق بن زید بن حارث خطای یادکرد: برچسب تمام کنندهٔ </ref> بدون برچسب <ref>

در تلبیس ابلیس، آمده است: « اسحاقیه که از رافضه می باشند، قائلند که سلسله نبوت تا روز قیامت اتصال دارد و هر کس که علم اهل بیت نبی را داشته باشد نبی است». [۳]

پس از مرگ ابوهاشم عبدالله بن محمد که پسر محمد حنفیه بود، پیروان وی به دسته های مختلف تقسیم شدند. در میان ایشان برخی معتقد شدند که ابوهاشم عبدالله بن محمد وصیت کرده است که پس از او عبدالله بن معاویه بن جعفر بن ابی طالب که مادرش ام عون نام داشت و دختر عون بن عباس بن ابیقه بن حارث بن عبدالمطلب بود، امام است. ایشان می گفتند که در زمان مرگ ابوهاشم، عبدالله بن معاویه خردسال بود و ابوهاشم زعامت وی را به صورت یک راز با صالح بن مدرک در میان گذاشت، تا پس از آن که وی بلوغ یافت، آن را به وی بازگوید. می گویند که عبدالله بسیار دانا و شجاع و بخشنده بود. در مورد عبدالله گزافه های بسیاری گفته اند. به عنوان مثال گفته اند خداوند نوری است که در وجود عبدالله بن معاویه حلول کرده است. از جمله کسانی که حسن بن موسی نوبختی می گوید چنین عقیده ای داشته عبدالله بن حارث است (که مصنف نام او را عبدالله بن عمرو بن حارث کوفی کندی ذکر کرده است). ابن حارث پیروانی داشته که معتقد به امامت عبدالله بن معاویه و دارای آرای مبالغه آمیز در شأن او بوده اند. ایشان حارثیه نامیده می شوند. مرحوم محمد جواد مشکور معتقد است که حارثیه عقیده داشته اند روح عبدالله بن معاویه در بدن اسحاق بن زید حلول کرده و این عقیده را مستند به الملل و النحل محمد شهرستانی می کند، لذا تأکید دارد که حارثیه همان اسحاقیه می باشد. عبدالله بن معاویه پس از مدتی در سال 127 هجری قمری و در اواخر حکومت بنی امیه در کوفه خروج نموده و ادعای خلافت می نماید. همین امر موجب گرایش تعدادی از مردم کوفه به وی می شود. عبدالله بن عمر بن عبد العزیز والی وقت کوفه با وی می جنگد که این موجب پراکندگی لشکر ابن معاویه می شود. و در نتیجه وی به سوی مدائن رفته و آنجا را تسخیر می کند. در این سفر ابوجعفر منصور (خلیفه آینده عباسی) با وی همراه بوده است. عبدالله به نام خود سکه زده و منطقه ای وسیع از ایران اعم از اصفهان، قم و نهاوند را به زیر سلطه در می آورد. ابن هبیره امیر عراق به جنگ وی رفته و وی را شکست می دهد. عبدالله به شیراز می گریزد و از آنجا عازم هرات می شود. در آنجا به امر ابومسلم خراسانی توسط حاکم هرات خفه می شود. مرگ او را 129 یا 131 هجری قمری دانسته اند. درباره اصحاب عبدالله بن معاویه چندان تاریخ نگاران دیدگاه مثبتی ندارند. و اطرافیان او را متهمین به زندقه دانسته اند. به عنوان مثال ابن حجر عسقلانی می گوید رئیس پلیس وی پیرمردی دهری (ملحد) بود که به خدا ایمان نداشت و در گشت شبانگاهی کسی را نمی دید مگر آن که او را به قتل می رساند.

پس از مرگ عبدالله بن معاویه یاران او به سه دسته تقسیم شدند. گروهی معتقد بودند که وی در یکی از کوه های اصفهان زنده است و روزی قیام خواهدکرد. گروه دوم نیز او را زنده می دانسته اما معتقد بودند همراه یکی دیگر از بنی هاشم قیام خواهد کرد. و گروه سوم مرگ او را پذیرا شدند. (رک: حواشی محمد جواد مشکور بر ترجمه فرق الشیعة، حسن بن موسی نوبختی، ص34 / فرق الشیعة، حسن بن موسی نوبختی، ص32 تا 34 / فرهنگ فِرَق اسلامی، محمد جواد مشکور، ص147 / لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی، ج4، ص170 / مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ابوالحسن اشعری، ج1، ص164 / الملل و النحل، محمد شهرستانی، ج1، ص131</ref>

پانویس

  1. المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، احمد بن علی مقریزی، ج2، ص254
  2. خاندان نوبختی، عباس اقبال، ص249
  3. تلبیس ابلیس، ابن جوزی، ص42