جعفریه (قائلین به امامت جعفر کذاب)

از دایره المعارف فرق اسلامی
پرش به: ناوبری، جستجو

قائلین به امامت جعفر بن علی الهادی معروف به جعفر کذّاب.

ایشان خود چند فرقه می باشند که پس از امام عسکری (علیه السلام) به امامت جعفر کذاب، قائل شدند.

کسانی که امامت جعفر بن علی الهادی را بلافاصله بعد از امام هادی علیه السلام می دانسته و منکر امامت امام عسکری (علیه السلام) گردیدند، جعفریه خلّص نامیده شدند. از زمره ایشان سه فرقه دیگر هم هستند که با یکدیگر اختلاف دارند. [۱]

مرحوم مصنف از فرقه ای که منکر امامت امام عسکری (علیه السلام) هستند با عنوان جعفریه خلّص یاد می کند، و این مطلب را به مقالات سعد نسبت می دهد. درحالی که در این کتاب، هرچند اشاره به فرقه ای که امامت جعفر را قبول دارند و منکر امامت امام عسگری (علیه السلام) شده اند، رفته است، اما نام « جعفریه خلّص » بر ایشان، اطلاق نگردیده است. هرچند در فهرست نام فرق در انتهای کتاب، نامی از این فرقه برده شده ولی همان جا نیز صفحه مشخصی برای این مطلب مورد اشاره قرار نگرفته است.

شایان ذکر است پس از شهادت امام عسگری (علیه السلام)، به نوشته سعد در المقالات و الفرق، پانزده فرقه در میان شیعه ایجاد گردید، که سه فرقه آن ها به امامت جعفر بن علی الهادی قائل بوده اند. یکی از آن ها بر این باور بود که امامت جعفر از ناحیه پدرش بوده و دیگری تعیین وی به امامت را از ناحیه امام عسگری (علیه السلام) معرفی می نمود. [۲] مدرسی طباطبایی در مکتب در فرایند تکامل درباره این فرقه می نویسد: «مسأله مهم دیگری که بر مشکلات این دوره شیعیان افزوده و در آینده در تشدید تنش هایی که پس از رحلت امام عسگری (علیه السلام) در جامعه تشیع پدیدار شد نقش اساسی داشت موضوع دعوی امامت برادر ناتنی آن حضرت، جعفر بود که در میان شیعیان بعداً به جعفر کذاب موسوم شد. اساس این گرفتاری که از کارکرد نهاد وکالت مالی در دستگاه امامت سرچشمه می گرفت از سال های پایانی دوره امامت حضرت هادی (علیه السلام) اندکی پیش از سال 248 هجری قمری، آغاز شد که یکی از دستیاران اصلی امام در سامرا، فارس بن حاتم بن ماهویه قزوینی، در مشاجره ای با دستیار دیگر امام، علی بن جعفر هُمانی، درگیر شد. کار این درگیری سرانجام بالا گرفت و به دشنام گویی و دشمنی سخت انجامید که به نوبه خود موجب ایجاد تنش ها و دلسردی و ناراحتی در جامعه شیعه شد که دو تن از دستیاران نزدیک امام خود را چنین در تخاصم و عداوت با یکدیگر می یافتند. برخی از شیعیان به این خاطر از پرداخت وجوه شرعی مقرر به پیشگاه امامت موقتاً خودداری کردند. علاوه بر این، وکلای مناطق مختلف که تاکنون مبالغ جمع شده را از راه یکی از آن دو تن به محضر امام ارسال می داشتند اکنون نمی دانستند چه کنند. امام در این مسئله جانب علی بن جعفر هُمانی را گرفته و از وکلای خود در مناطق مختلف خواستند که برای ارتباطات خود با ایشان و ارسال وجوهات از کانال فارس بن حاتم استفاده نکنند. مع ذلک در همان دستورالعمل با روشن بینی آشکار به وکلای خود دستور دادند که این دستور ایشان را محرمانه نگاه داشته و از تحریک فارس خودداری کنند. راز این دستور امام آن بود که فارس مردی متنفّذ و کانال ارتباطی اصلی میان امام و شیعیان مناطق جبال (بخش مرکزی و غربی ایران) بود که وجوهات خود را معمولاًً از راه او برای امام می فرستادند [و طبعاً می توانست مشکلات بسیاری برای شیعیان به وجود آورد.] اما فارس علی رغم دستور امام همچنان به دریافت وجوهات از آن مناطق ادامه می داد. تنها فرقی که پیدا شده بود این بود که دیگر آن ها را خدمت امام نمی فرستاد. اندکی بعد امام تصمیم گرفتند که دستور خود را رسماً به اطلاع پیروان خویش برسانند و از وکلای خود بخواهند که صریحاً به شیعیان اعلام کنند که فارس وکیل ایشان نیست و کسی نباید وجوهات مربوط به امام [امامت] را در اختیار او قرار دهد. سپس امام با صدور دو مکتوب که یکی از آن دو تاریخ سه شنبه 9 ربیع الاول سال 250 دارد، فارس را لعن و طرد فرمودند. از این به بعد فارس آشکارا شروع به مبارزه علیه امام کرد. منابع موجود چیزی از جزئیات عملیات و اقدامات او به دست نمی دهند جز آن که او به فسادانگیزی پرداخته و شیعیان را به بدعت فرا می خوانده و می کوشیده است آنان را به تجمع پیرامون خود درآورد. در پیامی که امام خود به یکی از پیروان خویش که آن هنگام از مناطق مرکزی ایران به سامرا ء آمده بود فرستاده اند ذکر فرموده اند که فارس سخنی پلید گفته بود. شدّت حساسیت و اهمّیت مسأله از تصمیم بعدی امام دانسته می شود. . . فارس بن حاتم در آن ایام ظاهراً به حساب آنکه جناب سید محمد فرزند حضرت هادی (علیه السلام) پس از آن حضرت عهده دار مقام امامت خواهد بود خود را به ایشان نزدیک ساخته و جزء وابستگان و ملازمان آن جناب نموده بود. [لکن سید محمد قبل از شهادت امام هادی (علیه السلام)، فوت نمود] پس از رحلت حضرت هادی (علیه السلام)، طرفداران فارس این فکر را مطرح کردند که جناب سید محمد که به زعم آنان قبلاً توسط پدر به جانشینی انتخاب شده بود، برادر کوچک خود جعفر را به جانشینی برگزیده، و بنابراین اکنون امام واقعی جعفر است نه امام عسکری (علیه السلام). آنان ادّعا می کردند که جناب سید محمد در زمان نصب به جانشینی، ودایع امامت را از پدر دریافت داشته بود و سپس در بستر وفات، آن را به خدمتکار خود نفیس سپرده بود که به برادرش جعفر برساند. البته کسانی هم بودند که ادّعا می کردند امام هادی (علیه السلام)، خود، جعفر (و نه امام عسکری (علیه السلام)) را به جانشینی برگزیده است. باید توجّه داشت که در مسأله فارس بن حاتم، جعفر بر خلاف پدر و برادر از فارس جانبداری می کرد و این امر بدون تردید در گرایش طرفداران فارس به او نقش اساسی داشته است. جعفر به این ترتیب گروهی کوچک، عمدتاًً از طرفداران فارس بن حاتم، را در روزگار امامت حضرت عسکری (علیه السلام) دور خود جمع کرده بود. این گروه هر چند کوچک بودند اما بسیار فعّال و پر سر و صدا، و در مخالفت خود با امام عسکری (علیه السلام) و شیعیان آن حضرت بی ادب و بی پروا بودند. آنان در مورد علم حضرت عسکری (علیه السلام) به احکام شریعت، سخنان نادرست می گفتند و هواداران آن امام را بی شرمانه حماریه لقب می دادند. برخی تا آنجا پیش رفتند که امام معصوم و هواداران آن حضرت را کافر می خواندند. رهبر این گروه نابکار، خواهر فارس بن حاتم بود که هرگز در طول امامت حضرت عسکری (علیه السلام) به آن حضرت ایمان نیاورد و پس از رحلت ایشان از پشتیبانان و هواداران اصلی و فعّال جعفر و مبلّغان امامت او بود. جعفر نیز در عوض، فارس بن حاتم را به عنوان مردی پارسا و صاحب فضیلت می ستود و بدین ترتیب آشکارا روش پدر و برادر خود را در مورد وی تخطئه می کرد. این مقدمات موجب پیدایش دشمنی شدید میان جعفر و شیعیان حضرت عسکری (علیه السلام) گردید. آنان او را به فساد اخلاقی و ارتکاب آشکار محرّماتی مانند شرب خمر متّهم می کردند. بعدها درباره او گفتند حتی برای تعلیم شعبده بازی چهل روز نماز خود را ترک کرده بود. برای یک تاریخ نگار دشوار است باور کند که مردم شخصی را که آشکارا مرتکب فسق و فجور شود به امامت بپذیرند به خصوص آن که بعدها دانشمندانی بزرگ و پارسا مانند علی بن حسن بن فضّال، رئیس فقهاء شیعه در کوفه، نیز به شرحی که خواهیم دید به جمع معتقدان او پیوستند. با این وجود چنین به نظر می رسد که آن گزارش ها یکسره نادرست نیست و به خصوص در مورد ایام نوجوانی جعفر اساسی درست داشته است. حتی برخی از طرفداران او در دفاع از وی گفته اند که او از مقتضیات نوجوانی دست کشیده و کارهای نادرست را ترک کرده بود. از این پس حضرت عسکری (علیه السلام) تا پایان عمر با جعفر به کلّی متارکه فرموده و دیگر هرگز با او سخن نگفتند، اما جعفر تا پایان عمر ایشان همچنان به فتنه انگیزی و شرارت ادامه می داد. دشمنی و نفرت متقابل میان اتباع حضرت عسکری (علیه السلام) و جعفر و اتهامات متبادله به اوج خود رسید و به برخوردهای خشونت آمیز انجامید. نفیس خادم که اتباع جعفر ادعا می کردند واسطه ایصال ودایع امامت به جعفر بوده است، در حوضی افکنده و غرق شد. دو نفر از اتباع جعفر در سامرا که آشکارا از وی حمایت و مردم را به سوی او دلالت می کردند به دستور حضرت عسکری (علیه السلام) مورد تعقیب شیعیان متعهد قرار گرفته و ناچار از سامرا، به کوفه گریختند و تا رحلت آن حضرت جرأت بازگشت به سامراء نداشتند. با توجه به این مسائل بود که چنان که از سؤالات مردم از حضرت عسکری (علیه السلام) بر می آید شیعیان از همیشه نگران تر بودند که اگر حضرت بدون فرزندی وفات کنند تکلیف امامت چه خواهد شد، چون امام، برادری جز جعفر نداشتند. تازه اگر برادر دیگری هم بود انتقال امامت از برادر به برادر جز در امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) ـ بر اساس روایاتی که عمدتاًً علیه عقیده فطحیه (قائلین به صحت امامت عبدالله پسر امام صادق علیه السلام معروف به عبدالله افطح و عدم تنافی آن با امامت حضرت کاظم علیه السلام) وارد شده بود ـ امکان نداشت و مجملاً مبانی اعتقادی شیعه امامیه بالکل در هم فرو می ریخت. در چنین زمینه ای بود که خداوند وجود مقدس حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) را به جهان و جهانیان و بالاخص جامعه تشیع کرامت فرمود و تکلیف مسأله امامت که نزد خداوند روشن بود از نظر ظاهری نیز به سیر مقدّر و طبیعی خود ادامه داد. حقاً که مولودی در اسلام مبارک تر از این مولود پا به جهان ننهاده بود.

بشارت تولد این مولود مبارک را به دلائلی که خداوند بر آن آگاه تر است به شدّت از عامّه مردم پنهان نگاه داشتند و جز چند تن از خواصّ حضرت عسکری (علیه السلام) و ارحام نزدیک، کسی را بر آن آگاه نساختند. این چنین بود که در هنگام رحلت آن امام همام جز همان افراد زبده و منتخب که محرم این سرّ الهی بودند کسی از وجود فرزندی برای حضرت عسکری (علیه السلام) خبر نداشت. اما بلافاصله پس از رحلت آن امام، خواصّ اصحاب ایشان به ریاست جناب عثمان بن سعید عمری به جامعه شیعیان اعلام داشتند که امام فرزندی از خود به جای نهاده اند که جانشین ایشان و اکنون متصدی مقام رفیع امامت است. به گفته عثمان بن سعید ، دلیل اختفاء آن بزرگوار آن بود که در صورت پدیدار شدن به دست عمّال حکومت به شهادت می رسید. تردیدی نیست که جامعه شیعه در آن ادوار گرچه از فشارهای شدید دوره متوکل نجات یافته و اکنون رجال شیعه اندک اندک در مناصب حسّاس دولتی جا می گرفتند، امّا هنوز تضییقات فراوان بود و جوّی نامطلوب علیه شیعیان وجود داشت. به دلیل وجود حالت تقیه در آن سال ها، اطلاعات تفصیلی مربوط به آن حضرت تا سال ها از عامه مردم مخفی نگاه داشته شده بود تا آنجا که حتی در مورد تاریخ ولادت مبارک ایشان اختلاف نظر فراوان به وجود آمد. مادربزرگ ایشان، مادر حضرت عسگری (علیه السلام )(حُدَیث که با نام جدّه و ام الحسن شناخته می شد) حتی اظهار می فرمود که ایشان در زمان رحلت آن حضرت هنوز چشم به جهان نگشوده و در بطن مادر بوده اند و برخی از شیعیان نیز همین شهادت را پیروی نمودند. اما آن شهادت برای این منظور نبود و ماجرای دیگر داشت. در وصیت نامه ای که از حضرت عسکری (علیه السلام) به جای مانده بود ایشان تنها از مادر خود نام برده بودند و به همین جهت در یک دو سال اول برخی شیعیان معتقد بودند که در غیبت فرزندزاده بزرگوارشان ایشان به نیابت عهده دار مقام امامت هستند. ایشان در مدینه بودند که رحلت حضرت عسکری (علیه السلام) اتفاق افتاد. بلافاصله پس از وصول این خبر از مدینه، ایشان سریعاً به سامرا بازگشتند تا از دست یافتن جعفر بر مواریث آن حضرت جلوگیری کنند. همان طور که می دانیم بر اساس فقه اهل سنت اگر امام بدون فرزند در گذشته بودند ارث ایشان باید میان مادر و برادر ایشان تقسیم می شد در حالی که بر اساس فقه شیعه، والدین جزء طبقه اول و برادر از طبقه دوم است و با وجود حتی یک تن از طبقه متقدّم، هیچ یک از طبقات مؤخّر ارث نمی برند. مادر بزرگوار حضرت عسکری (علیه السلام) برای آن که از دست یافتن جعفر بر میراث امام معصوم جلوگیری کرده و در عین حال دولتیان را بر وجود فرزند ایشان آگاه نسازد چنین القاء احتمال فرمود که یکی از کنیزان حضرت عسکری (علیه السلام) حامله است و بنابراین ایشان دارای فرزند هستند. جعفر که متوجه بود این اظهار برای جلوگیری از دستیابی او برمیراث است (همچنان که شایع می کرد که اصل مسأله وجود فرزند برای آن است که اطرافیان امام پس از سال ها عداوت و دشمنی خصمانه که میان او و آنان وجود داشت می خواهند مانع از آن بشوند که او به مقام امامت دسترسی پیدا کند) از مادر حضرت عسکری (علیه السلام) به دولت شکایت کرد. این خود انحراف دیگری برای او از اصول مذهب حق بود که برابر مبانی آن، مراجعه به قضات جور حتی اگر صاحب دعوی محقّ باشد حرام است. » وی در ادامه می نویسد: « عثمان بن سعید عمری افتخار یافت که همچنان به نیابت از حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) امور و تشکیلات دفتر امامت را در غیبت ایشان سرپرستی کند و بیشتر وکلای بلاد نیز او را به تصدی این مقام جلیل پذیرفتند. گرچه هنوز برخی [به واسطه القائات پیروان جعفر کذّاب] در اصل وجود ذات مقدس امام عصر (علیه السلام) نیز تردیدها و خلجان هایی در خاطر داشتند. بیشتر شیعیان در نقاط مختلف ایران به خصوص قم که در این دوره مهمترین مرکز علمی شیعه بود کماکان به روش خود ادامه داده و وجوهات خویش را به نام فرزند حضرت عسکری (علیه السلام) به وکلاء مالی ناحیه مقدسه در مناطق خود که اکنون از جانب [و طریق] جناب عثمان بن سعید تنفیذ شده بودند می پرداختند.

اما در عراق وضع دیگری بود. کوفه که اکنون دو قرن می گذشت که مرکز شیعیان عراق بود به خاطر نزدیکی به سامرا، پیوسته در جریان آنچه در حلقه مقربان و نزدیکان پیشگاه رفیع امامت می گذشت قرار می گرفت و از سوی دیگر برخلاف جامعه شیعی قم که یک دست بود و همواره خط مستقیم امامت را اطاعت و تبعیت می نمود، کوفه مرکز تجمّع گرایش های مختلف از همه نوع بود. منابع ما از گرایش ها و مذاهب بسیاری که پس از رحلت حضرت عسکری علیه السلام در جامعه شیعه پیدا شد سخن می گویند که ظاهراً به جامعه شیعه در کوفه و سایر بلاد بین النهرین اشاره دارد. بسیاری از شیعیان در این نقاط با پیش آمد وضع جدید سردرگم شده بودند و نمی دانستند چه باید کرد. بسیاری از مذهب حق دست برداشته و به سایر فرق شیعی و غیر شیعی پیوستند. گروهی بزرگ، به نقلی حتی اکثریت، جعفر را به عنوان امام به رسمیت شناختند. فطحیه که معتقد بودند انتقال امامت ضرورتاً از پدر به فرزند نیست و دو برادر می توانند امام شوند مشکلی از نظر عقیدتی نداشتند و به جعفر به عنوان امام پس از امام عسکری (علیه السلام) رجوع کردند. علی بن حسن بن فضّال (برجسته ترین دانشمند در جامعه شیعیان کوفه) و علی الطاحن (یک متکلم کوفی و از اعضای برجسته جامعه فطحی) از فطحیان معروفی بودند که امامت جعفر را پذیرفتند. روشن است که به همین دلیل است که صدوق، جعفر را پیشوای نسل دوم فطحیان (امام الفطحیة الثانیة) لقب می دهد.

البته پیروان جعفر منحصر به فطحیه نبودند. کسانی هم بودند که از پیش به او پیوسته و او را جانشین امام هادی (علیه السلام) یا برادر خود، جناب سید محمد می دانستند. برخی هم از شیعیان حضرت عسکری (علیه السلام) بودند که پس از رحلت ایشان، سخن جناب عثمان بن سعید را نپذیرفتند و با این استدلال که چون ایشان بدون فرزند درگذشته اند پس امامت ایشان از اصل مخدوش بوده است به جعفر گرویدند. [این عقیده، در میان شیعیان، پس از شهادت امام رضا (علیه السلام) هم دیده می شود. رک: احمدیه پیروان شاه چراغ اکثریت پیروان او، با این وجود، کسانی بودند که حضرت عسکری علیه السلام را قبول داشتند و اینک تنها یک نام دیگر بر لیست ائمه خود می افزودند. برای برخی، جعفر امام دوازدهم بود و برای فطحیه که نام عبدالله بن جعفر الصادق را نیز در میانه افزوده بودند وی امام سیزدهم می شد. اتباع جعفر در این دوره با نام جعفریه که پیش از این به پیروان امام صادق (علیه السلام) اطلاق می گردید، شناخته شدند. اما رهروان راه حقیقت که به امامت حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) معتقد بودند اتباع او را در کوفه به نام سردسته فعال آنان، علی الطاحن، طاحنیه می خواندند. مباحثات فرقه ای میان دو گروه درگرفت و رسائل و ردیه های متعدد از دو طرف نوشته شد. این مشاجرات تا سال ها ادامه داشت. در این میان در خود بیت جلیل امامت نیز دو دستگی افتاده بود. حُدَیث، مادر حضرت عسکری (علیه السلام) و حکیمه، عمه محترمه ایشان و دختر امام جواد (علیه السلام) از وجود و امامت فرزند حضرت عسکری (علیه السلام) هواداری می نمودند. اما تنها خواهر آن حضرت که جز جعفر تنها فرزند باقیمانده از حضرت هادی (علیه السلام) و شاید خواهر تنی جعفر بود از جعفر پشتیبانی می نمود. شیعیانی که در مقامات عالیه دولتی و متصدی مشاغل مهم بودند نیز در این ماجرا دو دسته شده بودند: یک گروه از جعفر و گروهی دیگر از مادر حضرت عسکری (علیه السلام) پشتیبانی می کردند. جعفر مدت زیادی زندگی نکرد و چند سالی بعد درگذشت. اتباع او سپس به فرزند وی، ابوالحسن علی نقیب ارشد سادات بغداد، رجوع کردند، هرچند برخی گفتند که امامت میان او و فاطمه خواهر جعفر تقسیم شده است.

پس از ابوالحسن علی و فاطمه، امامت به سایر بازماندگان جعفر رسید. به طور خلاصه در پایان این قرن سوم که ابوحاتم رازی کتاب الزینة خود را می نوشت شیعیان عراق به دو جامعه مخالف تقسیم شده بودند. آنان که به فرزند حضرت عسکری (علیه السلام) اعتقاد داشتند و آنان که گرد فرزندان و فرزندزادگان جعفر گرد آمدند بودند. درست روشن نیست که طرفداران جعفر و بازماندگان او تا چه وقت به عنوان یک مذهب مستقل در جامعه شیعه دوام آوردند. در سال 373 هجری قمری که شیخ مفید فصل فِرَق شیعه مندرج در کتاب مجالس خود را می نوشت کسی از اتباع او سراغ نداشت. در سال 410 هجری قمری که همو کتاب اصلی خود را در باب غیبت تألیف می نمود بسیاری از نوادگان جعفر به خط مستقیم تشیع حق پیوسته بودند. او می گوید که در واقع هیچ یک از نوادگان جعفر را نمی شناسد که با شیعیان اثنی عشری بر سر مسأله امامت فرزند حضرت عسکری (علیه السلام) اختلاف نظر داشته باشد. شیخ طوسی هم در کتاب غیبت خود که آن را در سال 447 هجری قمری نوشته است همین نکته را تأیید می کند. در آن زمان این فرقه به کلی ناپدید شده و هیچ کس از اتباع آن باقی نمانده بود. این اظهارات ظاهراً تا آنجا که به محدوده سنتی مذهب تشیع، از مدینه تا خراسان، مربوط می شود قابل اعتماد است. اما بسیاری از نوادگان جعفر به مناطق و بلادی که در آن زمان دور از سرزمین شیعیان بود مانند مصر و هند و نظائر آن مهاجرت کردند. بسیاری از آنان که مهاجرت کردند و همچنین آنان که در عراق ماندند از شخصیت های مهم اجتماعی و علمی آن بلاد شدند و به مقامات بالا دست یافتند. برخی از آنان اقطاب سلاسل مختلف صوفیه شدند. یکی از این سلاسل. . . اکنون در ترکیه وجود دارد. . . . یکی از آخرین رهبران آنان سید احمد حسام الدین (م:1343هـ. ق) مؤلف تفسیری بر قرآن مجید که بخشی از آن به چاپ رسیده است، نسل بیست و نهم از جعفر است. » [۳]

پانویس

  1. اعتقادات فِرَق المسلمین و المشرکین، فخر رازی، ص68 / خاندان نوبختی، عباس اقبال، ص253 / الفرق بین الفرق، عبدالقاهر بغدادی، ص83 / المقالات و الفرق، سعد اشعری، ص101
  2. المقالات و الفرق، سعد اشعری، ص116
  3. مکتب در فرایند تکامل، مدرسی طباطبایی، ص100