بهشمیه (صوفیه): تفاوت بین نسخه‌ها

از دایره المعارف فرق اسلامی
پرش به: ناوبری، جستجو
سطر ۲: سطر ۲:
 
همان [[صوفیه (صوفیه)|صوفیه]]. <ref> [[منهاج البراعة]]، [[دنبلی خویی]]، ج13، ص140</ref>
 
همان [[صوفیه (صوفیه)|صوفیه]]. <ref> [[منهاج البراعة]]، [[دنبلی خویی]]، ج13، ص140</ref>
  
[[مقدس اردبیلی]] در [[حدیقة الشیعة]] می نویسد: «و بدانکه اول کسی را که صوفی گفتند چنانکه [[شیعه]] و [[سنی]] نقل کرده اند [[ابوهاشم کوفی]] بود، و این به سبب آن بود که مانند رهبانان جامه ای پشمینه درشت می پوشید. و آن ملعون، مثل نصاری به حلول و اتحاد قائل شد، لکن نصاری درباره [[عیسی علیه السلام]] به حلول و اتحاد قائل بودند و او از برای خود این دعوی بنیاد نهاد. در این دو دعوی، متردّد و متخیل بود و معلوم نیست که در آخر، رأی شومش به کدام یک قرار گرفت. و در کتاب [[اصول الدیانات]] مسطور است که او در ظاهر جبری و در باطن ملحد و دهری بود و مرادش از وضع این مذهب آن بود که دین اسلام را برهم زند و از ائمه معصومین علیهم السلام چند حدیث در طعن او وارد است و پیروان او را که چون صوف پوشند صوفیه گفته اند و گاه به کنیت او و گاه به نام پدر او ایشان را منسوب گردانیده، بهشمیه و [[هاشمیه]] و [[عثمانیه (صوفیه)|عثمانیه]] و [[شریکیه]] خواندند و چون [[سفیان ثوری]] طریقه و روش او را خوش کرده، صورت و رؤیت و تشبیه و تجسیم بر مذهب او افزوده و عرصه این مذهب باطل را وسیع گردانید، این طریقه را [[ثوریه]] و [[سفیانیه]] نام کردند. و بعد از آن ایشان را با [[بایزید بسطامی|بویزید بسطامی]] نسبت داده، [[یزیدیه]] و [[بَسْطامیه]] لقب کردند و به اعتبار قائل بودن به حلول و اتحاد ایشان را [[حلولیه]] و [[اتحادیه]] خواندند. و چون جمعی از ایشان در اتحاد مبالغه نموده به وحدت وجود قائل شدند ایشان را [[وحدتیه]] نام کردند. به [[حسین بن منصور حلاج]] ایشان را منسوب ساخته، [[منصوریه]] و [[حلاجیه]] گفتند و به جهت آن که در باب مشایخ خود غلو نموده به خدایی ایشان بر وجه حلول و اتحاد قائل شدند و بر گمراهی خود و دیگران افزودند ایشان را غلات و [[غالیه]] و [[غاویه]] نام کردند و به سبب مکر و شید و زرق و خدعه و مردم فریبی ایشان را به زراقیه و خدعیه موسوم ساختند و چون طریقه و مذهبی اختراع نمودند که مشتمل بر رهبانیت و نصرانیت بود، و کفر و اسلام را در هم آمیخته بودند، امامان ما ایشان را به [[مبتدعه]] مسمی گردانیدند و چون منافقان و ریاکاران بودند [[مرائیه]] خواندند و چون اصطلاحی وضع نموده آن را [[تصوف]] نام نهادند، علمای ایشان را متصوّفه نام کردند و به واسطه لاف های بسیار که می زدند ایشان را [[متصلّفه]] گفتند. » <ref> [[حدیقة الشیعة]]، [[محقق اردبیلی]]، ص560</ref>
+
[[مقدس اردبیلی]] در [[حدیقة الشیعة]] می نویسد: «و بدانکه اول کسی را که صوفی گفتند چنانکه [[شیعه]] و [[سنی]] نقل کرده اند [[ابوهاشم کوفی]] بود، و این به سبب آن بود که مانند رهبانان جامه ای پشمینه درشت می پوشید. و آن ملعون، مثل نصاری به حلول و اتحاد قائل شد، لکن نصاری درباره [[عیسی علیه السلام]] به حلول و اتحاد قائل بودند و او از برای خود این دعوی بنیاد نهاد. در این دو دعوی، متردّد و متخیل بود و معلوم نیست که در آخر، رأی شومش به کدام یک قرار گرفت. و در کتاب [[اصول الدیانات]] مسطور است که او در ظاهر جبری و در باطن ملحد و دهری بود و مرادش از وضع این مذهب آن بود که دین اسلام را برهم زند و از ائمه معصومین علیهم السلام چند حدیث در طعن او وارد است و پیروان او را که چون صوف پوشند صوفیه گفته اند و گاه به کنیت او و گاه به نام پدر او ایشان را منسوب گردانیده، بهشمیه و [[هاشمیه]] و [[عثمانیه (صوفیه)|عثمانیه]] و [[شریکیه (از صوفیه)|شریکیه]] خواندند و چون [[سفیان ثوری]] طریقه و روش او را خوش کرده، صورت و رؤیت و تشبیه و تجسیم بر مذهب او افزوده و عرصه این مذهب باطل را وسیع گردانید، این طریقه را [[ثوریه]] و [[سفیانیه]] نام کردند. و بعد از آن ایشان را با [[بایزید بسطامی|بویزید بسطامی]] نسبت داده، [[یزیدیه]] و [[بَسْطامیه]] لقب کردند و به اعتبار قائل بودن به حلول و اتحاد ایشان را [[حلولیه]] و [[اتحادیه]] خواندند. و چون جمعی از ایشان در اتحاد مبالغه نموده به وحدت وجود قائل شدند ایشان را [[وحدتیه]] نام کردند. به [[حسین بن منصور حلاج]] ایشان را منسوب ساخته، [[منصوریه]] و [[حلاجیه]] گفتند و به جهت آن که در باب مشایخ خود غلو نموده به خدایی ایشان بر وجه حلول و اتحاد قائل شدند و بر گمراهی خود و دیگران افزودند ایشان را غلات و [[غالیه]] و [[غاویه]] نام کردند و به سبب مکر و شید و زرق و خدعه و مردم فریبی ایشان را به زراقیه و خدعیه موسوم ساختند و چون طریقه و مذهبی اختراع نمودند که مشتمل بر رهبانیت و نصرانیت بود، و کفر و اسلام را در هم آمیخته بودند، امامان ما ایشان را به [[مبتدعه]] مسمی گردانیدند و چون منافقان و ریاکاران بودند [[مرائیه]] خواندند و چون اصطلاحی وضع نموده آن را [[تصوف]] نام نهادند، علمای ایشان را متصوّفه نام کردند و به واسطه لاف های بسیار که می زدند ایشان را [[متصلّفه]] گفتند. » <ref> [[حدیقة الشیعة]]، [[محقق اردبیلی]]، ص560</ref>
  
 
== پانویس ==
 
== پانویس ==

نسخهٔ ‏۸ ژوئیهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۰۱:۲۹

همان صوفیه. [۱]

مقدس اردبیلی در حدیقة الشیعة می نویسد: «و بدانکه اول کسی را که صوفی گفتند چنانکه شیعه و سنی نقل کرده اند ابوهاشم کوفی بود، و این به سبب آن بود که مانند رهبانان جامه ای پشمینه درشت می پوشید. و آن ملعون، مثل نصاری به حلول و اتحاد قائل شد، لکن نصاری درباره عیسی علیه السلام به حلول و اتحاد قائل بودند و او از برای خود این دعوی بنیاد نهاد. در این دو دعوی، متردّد و متخیل بود و معلوم نیست که در آخر، رأی شومش به کدام یک قرار گرفت. و در کتاب اصول الدیانات مسطور است که او در ظاهر جبری و در باطن ملحد و دهری بود و مرادش از وضع این مذهب آن بود که دین اسلام را برهم زند و از ائمه معصومین علیهم السلام چند حدیث در طعن او وارد است و پیروان او را که چون صوف پوشند صوفیه گفته اند و گاه به کنیت او و گاه به نام پدر او ایشان را منسوب گردانیده، بهشمیه و هاشمیه و عثمانیه و شریکیه خواندند و چون سفیان ثوری طریقه و روش او را خوش کرده، صورت و رؤیت و تشبیه و تجسیم بر مذهب او افزوده و عرصه این مذهب باطل را وسیع گردانید، این طریقه را ثوریه و سفیانیه نام کردند. و بعد از آن ایشان را با بویزید بسطامی نسبت داده، یزیدیه و بَسْطامیه لقب کردند و به اعتبار قائل بودن به حلول و اتحاد ایشان را حلولیه و اتحادیه خواندند. و چون جمعی از ایشان در اتحاد مبالغه نموده به وحدت وجود قائل شدند ایشان را وحدتیه نام کردند. به حسین بن منصور حلاج ایشان را منسوب ساخته، منصوریه و حلاجیه گفتند و به جهت آن که در باب مشایخ خود غلو نموده به خدایی ایشان بر وجه حلول و اتحاد قائل شدند و بر گمراهی خود و دیگران افزودند ایشان را غلات و غالیه و غاویه نام کردند و به سبب مکر و شید و زرق و خدعه و مردم فریبی ایشان را به زراقیه و خدعیه موسوم ساختند و چون طریقه و مذهبی اختراع نمودند که مشتمل بر رهبانیت و نصرانیت بود، و کفر و اسلام را در هم آمیخته بودند، امامان ما ایشان را به مبتدعه مسمی گردانیدند و چون منافقان و ریاکاران بودند مرائیه خواندند و چون اصطلاحی وضع نموده آن را تصوف نام نهادند، علمای ایشان را متصوّفه نام کردند و به واسطه لاف های بسیار که می زدند ایشان را متصلّفه گفتند. » [۲]

پانویس

  1. منهاج البراعة، دنبلی خویی، ج13، ص140
  2. حدیقة الشیعة، محقق اردبیلی، ص560