کسبیه (همان بهشمیه): تفاوت بین نسخه‌ها

از دایره المعارف فرق اسلامی
پرش به: ناوبری، جستجو
سطر ۱۲: سطر ۱۲:
 
[[سید مرتضی علم الهدی]] از [[شیخ مفید]] نقل می کند که: «سه مطلب است که هرچه فکر می کنم درست نیست. [مفهوم نیست] یکی توحید اقانیم ثلاثه که نصاری قائلند و دیگر احوال [[بَهشَمیه (از معتزله)|بهشمیه]] و دیگر کسب نجاریه ». <ref>الحکایات، [[شیخ مفید]]، ص45</ref>
 
[[سید مرتضی علم الهدی]] از [[شیخ مفید]] نقل می کند که: «سه مطلب است که هرچه فکر می کنم درست نیست. [مفهوم نیست] یکی توحید اقانیم ثلاثه که نصاری قائلند و دیگر احوال [[بَهشَمیه (از معتزله)|بهشمیه]] و دیگر کسب نجاریه ». <ref>الحکایات، [[شیخ مفید]]، ص45</ref>
  
[[دائرة المعارف بزرگ اسلامی]] در شرح اندیشه کسب می نویسد: « [[ابوالحسن اشعری]] در فصلی زیرعنوان قدر به اصل فاعلیت خدا و طرح نظریه کسب پرداخته است. از دیدگاه او خالق و فاعل حقیقی هر چیز خداوند است. وی نظر برخی متکلمان را که حکم فعل خدا را از خلق جدا کرده اند و انسان را فاعل حقیقی عمل خود شمرده اند، مردود دانسته است. بر پایه رأی او در باب حدوث، خالق و فاعل هر چیز کسی است که آن را با همه ویژگی هایش و منطبق بر خواست خویش به وجود بیاورد. حال آن که افعال مردمان با قصد و تصوری که خود از آن ها دارند مطابق نیست، مثلاًً کافر فعل خود را نیک و حق می پندارد، اما خالق کفر کسی است که آن را زشت و باطل اراده کرده است، همچنانکه مؤمن نیز کار نیک خویش را بر خلاف آنچه غالباً پیش می آید خالی از دشواری های عملی آن قصد می کند. اشعری از اینجا مفهومی از فعل انسانی را عنوان می کند که بر آن اساس فعل آدمیان درعین آن که به خود آن ها نسبت داده می شود و اختیار و تکلیف ایشان را موجه می سازد، آفریده خداست. اشعری از این مفهوم به «کسب» تعبیر می کند و آدمی را مکتسِب عمل خویش به شمار می آورد، یعنی کسی که عمل را از آنِ خویش می سازد. کسب به تعریف اشعری کاری است که به واسطه قدرتی حادث صورت یابد. بدین گونه ملاک انتساب فعل به انسان چیزی بیش از این نیست که به همراه آن فعل، حالت اراده و قدرت انجام دادن آن نیز در او وجود داشته باشد. بنابراین عملی که انسان به اختیار انجام می دهد، از دو شأن برخوردار است: نخست این که اراده انسان بدان تعلق می گیرد و قدرت بر آن نیز در او به وجود می آید؛ دوم آن که خداوند آن فعل را با اراده و قدرت خویش پدید می آورد. اشعری این وضع دوگانه را به حرکتی تشبیه می کند که خداوند در جسمی می آفریند، اما جسم است که به تحرک موصوف می شود، با این تفاوت که فعل اختیاری مطابق با خواست آدمی تحقق می یابد. وی تأکید می کند که کسب در عین حال فعل و خلق خداست و همان وجهی که در انتساب حرکات اضطراری انسان به آفرینش خداوند وجود دارد، بر کسب نیز که از حیث صورت و شرایطی چون زمان و مکان مانند دیگر حرکات است، صدق می کند. با این همه آنچه کسب را از فعل اضطراری تمایز می بخشد، این است که انسان تفاوت این دو نوع حرکت را در خویش به نحو شهودی درمی یابد. مطابق این مفهوم، اساس اختیار انسان، دریافت او از اختیار خویش است. اشعری به اصل اختیار تصدیق داشت و آن را به معنی اراده می دانست، اما اصل شمول اراده الهی نزد او حکم می کرد که خودِ اراده و قدرت انسان نیز به اراده و خلق الهی وابسته باشد. [[ابوبکر بن فورک]] می گوید که وی معتقد بود که خداوند از اختیار و قدرت خویش به آدمی می بخشد و این معانی را مقارن با ایجاد فعل در او برای او حادث می کند. در کلام اشعری بحث از استطاعت ـ یعنی حالتی که انسان را بر انجام دادن فعل قادر می سازد ـ و چگونگی رابطه آن با فعل، در واقع تکمیل کننده نظریه کسب است. از دیدگاه [[ابوالحسن اشعری]] مفهوم استطاعت با قدرت تفاوتی ندارد و باید آن را معنی حادث یا عرضی به شمار آورد که قائم به جوهر موجود زنده است.  
+
[[دائرة المعارف بزرگ اسلامی]] در شرح اندیشه کسب می نویسد: « [[ابوالحسن اشعری]] در فصلی زیرعنوان قدر به اصل فاعلیت خدا و طرح نظریه کسب پرداخته است. از دیدگاه او خالق و فاعل حقیقی هر چیز خداوند است. وی نظر برخی متکلمان را که حکم فعل خدا را از خلق جدا کرده اند و انسان را فاعل حقیقی عمل خود شمرده اند، مردود دانسته است. بر پایه رأی او در باب حدوث، خالق و فاعل هر چیز کسی است که آن را با همه ویژگی هایش و منطبق بر خواست خویش به وجود بیاورد. حال آن که افعال مردمان با قصد و تصوری که خود از آن ها دارند مطابق نیست، مثلاًً کافر فعل خود را نیک و حق می پندارد، اما خالق کفر کسی است که آن را زشت و باطل اراده کرده است، همچنانکه مؤمن نیز کار نیک خویش را بر خلاف آنچه غالباً پیش می آید خالی از دشواری های عملی آن قصد می کند. اشعری از اینجا مفهومی از فعل انسانی را عنوان می کند که بر آن اساس فعل آدمیان درعین آن که به خود آن ها نسبت داده می شود و اختیار و تکلیف ایشان را موجه می سازد، آفریده خداست. اشعری از این مفهوم به «کسب» تعبیر می کند و آدمی را مکتسِب عمل خویش به شمار می آورد، یعنی کسی که عمل را از آنِ خویش می سازد. کسب به تعریف اشعری کاری است که به واسطه قدرتی حادث صورت یابد. بدین گونه ملاک انتساب فعل به انسان چیزی بیش از این نیست که به همراه آن فعل، حالت اراده و قدرت انجام دادن آن نیز در او وجود داشته باشد. بنابراین عملی که انسان به اختیار انجام می دهد، از دو شأن برخوردار است: نخست این که اراده انسان بدان تعلق می گیرد و قدرت بر آن نیز در او به وجود می آید؛ دوم آن که خداوند آن فعل را با اراده و قدرت خویش پدید می آورد. اشعری این وضع دوگانه را به حرکتی تشبیه می کند که خداوند در جسمی می آفریند، اما جسم است که به تحرک موصوف می شود، با این تفاوت که فعل اختیاری مطابق با خواست آدمی تحقق می یابد. وی تأکید می کند که کسب در عین حال فعل و خلق خداست و همان وجهی که در انتساب حرکات اضطراری انسان به آفرینش خداوند وجود دارد، بر کسب نیز که از حیث صورت و شرایطی چون زمان و مکان مانند دیگر حرکات است، صدق می کند. با این همه آنچه کسب را از فعل اضطراری تمایز می بخشد، این است که انسان تفاوت این دو نوع حرکت را در خویش به نحو شهودی درمی یابد. مطابق این مفهوم، اساس اختیار انسان، دریافت او از اختیار خویش است. اشعری به اصل اختیار تصدیق داشت و آن را به معنی اراده می دانست، اما اصل شمول اراده الهی نزد او حکم می کرد که خودِ اراده و قدرت انسان نیز به اراده و خلق الهی وابسته باشد. [[ابن فورک]] می گوید که وی معتقد بود که خداوند از اختیار و قدرت خویش به آدمی می بخشد و این معانی را مقارن با ایجاد فعل در او برای او حادث می کند. در کلام اشعری بحث از استطاعت ـ یعنی حالتی که انسان را بر انجام دادن فعل قادر می سازد ـ و چگونگی رابطه آن با فعل، در واقع تکمیل کننده نظریه کسب است. از دیدگاه [[ابوالحسن اشعری]] مفهوم استطاعت با قدرت تفاوتی ندارد و باید آن را معنی حادث یا عرضی به شمار آورد که قائم به جوهر موجود زنده است.  
  
 
بدین گونه صورت بندی فعل اختیاری از دیدگاه [[ابوالحسن اشعری]] چنین است که خداوند به دنبال اراده انسان به فعل ـ که خود حادث به اراده الهی است ـ قدرت انجام دادن آن را به او می بخشد و همزمان خود فعل را در تن او می آفریند. بنا بر نقل [[ابوبکر بن فورک]] از برخی آثارِ از میان رفته اشعری، وی رابطه استطاعت و فعل را از نوع رابطه علت و معلول می دانسته و از این تصور برای تقارن استطاعت با فعل و نفی تقدم زمانی استطاعت [[بهره]] می جسته است. در عین حال باید دانست که این رابطه مانند هر نمونه دیگری از پیوند علیت، در اندیشه اشعری خالی از ضرورت ذاتی است. نتیجه دیگری که [[ابوالحسن اشعری]] از دیدگاه خاص خویش درباره فعل می گیرد، انکار مفهوم «تولد» <ref>آنچه به عنوان اثر بیرونی فعل به فاعل نسبت داده می شود</ref> است که در کلام [[معتزله]] جایی دارد. انکار مفهوم تولد در معنای وسیع تر شامل هرگونه علیت میان پدیده هاست. از نتایجی که اشعری از نفی علیت می گیرد، این است که در فرایند استدلال بین مقدّمات و نتایج هیچ رابطه علّی ضروری وجود ندارد. [[ابوالحسن اشعری]] از استدلال نیز به کسب تعبیر می کند، بدین معنی که علوم اکتسابی نیز همچون افعال اختیاری به خلق الهی و کسب انسانی حاصل می شوند. خداوند در پی خلق مقدّمات هر نظر و استدلالی در ذهن انسان، نتیجه خاص آن را نیز خود می آفریند، نظیر رابطه ای که میان قدرت و فعل کسبی وجود دارد.  
 
بدین گونه صورت بندی فعل اختیاری از دیدگاه [[ابوالحسن اشعری]] چنین است که خداوند به دنبال اراده انسان به فعل ـ که خود حادث به اراده الهی است ـ قدرت انجام دادن آن را به او می بخشد و همزمان خود فعل را در تن او می آفریند. بنا بر نقل [[ابوبکر بن فورک]] از برخی آثارِ از میان رفته اشعری، وی رابطه استطاعت و فعل را از نوع رابطه علت و معلول می دانسته و از این تصور برای تقارن استطاعت با فعل و نفی تقدم زمانی استطاعت [[بهره]] می جسته است. در عین حال باید دانست که این رابطه مانند هر نمونه دیگری از پیوند علیت، در اندیشه اشعری خالی از ضرورت ذاتی است. نتیجه دیگری که [[ابوالحسن اشعری]] از دیدگاه خاص خویش درباره فعل می گیرد، انکار مفهوم «تولد» <ref>آنچه به عنوان اثر بیرونی فعل به فاعل نسبت داده می شود</ref> است که در کلام [[معتزله]] جایی دارد. انکار مفهوم تولد در معنای وسیع تر شامل هرگونه علیت میان پدیده هاست. از نتایجی که اشعری از نفی علیت می گیرد، این است که در فرایند استدلال بین مقدّمات و نتایج هیچ رابطه علّی ضروری وجود ندارد. [[ابوالحسن اشعری]] از استدلال نیز به کسب تعبیر می کند، بدین معنی که علوم اکتسابی نیز همچون افعال اختیاری به خلق الهی و کسب انسانی حاصل می شوند. خداوند در پی خلق مقدّمات هر نظر و استدلالی در ذهن انسان، نتیجه خاص آن را نیز خود می آفریند، نظیر رابطه ای که میان قدرت و فعل کسبی وجود دارد.  

نسخهٔ ‏۶ آوریل ۲۰۱۹، ساعت ۰۳:۰۲

از آن جا که نجاریه و اشاعره همه افعال انسان ها را مخلوق خدا می دانند، برای آن که قائل به جبر نشوند، به عقیده کسب روی آورده اند. معنای این حرف آن است که خداوند جمیع افعال را چه بد، مانند زنا و لواط و چه خوب، خلق می کند، و بنده با اختیار خود آن افعال را کسب می کند. البته ایشان، آن کسب و انتخاب را هم مخلوق خدا می دانند. [۱]

عبدالجلیل رازی در النقض پیرامون عقیده کسب سخن گفته ولی نجاریه و اشاعره را کسبیه نام نداده است. [۲]

امیر معزی شاعر معروف ایران می گوید:

بنـده را کسب است و کسب بندگان مخلـوق اوست

بی قضـای او خـلایـق را یکـی کــردار نیسـت[۳]

سید مرتضی علم الهدی از شیخ مفید نقل می کند که: «سه مطلب است که هرچه فکر می کنم درست نیست. [مفهوم نیست] یکی توحید اقانیم ثلاثه که نصاری قائلند و دیگر احوال بهشمیه و دیگر کسب نجاریه ». [۴]

دائرة المعارف بزرگ اسلامی در شرح اندیشه کسب می نویسد: « ابوالحسن اشعری در فصلی زیرعنوان قدر به اصل فاعلیت خدا و طرح نظریه کسب پرداخته است. از دیدگاه او خالق و فاعل حقیقی هر چیز خداوند است. وی نظر برخی متکلمان را که حکم فعل خدا را از خلق جدا کرده اند و انسان را فاعل حقیقی عمل خود شمرده اند، مردود دانسته است. بر پایه رأی او در باب حدوث، خالق و فاعل هر چیز کسی است که آن را با همه ویژگی هایش و منطبق بر خواست خویش به وجود بیاورد. حال آن که افعال مردمان با قصد و تصوری که خود از آن ها دارند مطابق نیست، مثلاًً کافر فعل خود را نیک و حق می پندارد، اما خالق کفر کسی است که آن را زشت و باطل اراده کرده است، همچنانکه مؤمن نیز کار نیک خویش را بر خلاف آنچه غالباً پیش می آید خالی از دشواری های عملی آن قصد می کند. اشعری از اینجا مفهومی از فعل انسانی را عنوان می کند که بر آن اساس فعل آدمیان درعین آن که به خود آن ها نسبت داده می شود و اختیار و تکلیف ایشان را موجه می سازد، آفریده خداست. اشعری از این مفهوم به «کسب» تعبیر می کند و آدمی را مکتسِب عمل خویش به شمار می آورد، یعنی کسی که عمل را از آنِ خویش می سازد. کسب به تعریف اشعری کاری است که به واسطه قدرتی حادث صورت یابد. بدین گونه ملاک انتساب فعل به انسان چیزی بیش از این نیست که به همراه آن فعل، حالت اراده و قدرت انجام دادن آن نیز در او وجود داشته باشد. بنابراین عملی که انسان به اختیار انجام می دهد، از دو شأن برخوردار است: نخست این که اراده انسان بدان تعلق می گیرد و قدرت بر آن نیز در او به وجود می آید؛ دوم آن که خداوند آن فعل را با اراده و قدرت خویش پدید می آورد. اشعری این وضع دوگانه را به حرکتی تشبیه می کند که خداوند در جسمی می آفریند، اما جسم است که به تحرک موصوف می شود، با این تفاوت که فعل اختیاری مطابق با خواست آدمی تحقق می یابد. وی تأکید می کند که کسب در عین حال فعل و خلق خداست و همان وجهی که در انتساب حرکات اضطراری انسان به آفرینش خداوند وجود دارد، بر کسب نیز که از حیث صورت و شرایطی چون زمان و مکان مانند دیگر حرکات است، صدق می کند. با این همه آنچه کسب را از فعل اضطراری تمایز می بخشد، این است که انسان تفاوت این دو نوع حرکت را در خویش به نحو شهودی درمی یابد. مطابق این مفهوم، اساس اختیار انسان، دریافت او از اختیار خویش است. اشعری به اصل اختیار تصدیق داشت و آن را به معنی اراده می دانست، اما اصل شمول اراده الهی نزد او حکم می کرد که خودِ اراده و قدرت انسان نیز به اراده و خلق الهی وابسته باشد. ابن فورک می گوید که وی معتقد بود که خداوند از اختیار و قدرت خویش به آدمی می بخشد و این معانی را مقارن با ایجاد فعل در او برای او حادث می کند. در کلام اشعری بحث از استطاعت ـ یعنی حالتی که انسان را بر انجام دادن فعل قادر می سازد ـ و چگونگی رابطه آن با فعل، در واقع تکمیل کننده نظریه کسب است. از دیدگاه ابوالحسن اشعری مفهوم استطاعت با قدرت تفاوتی ندارد و باید آن را معنی حادث یا عرضی به شمار آورد که قائم به جوهر موجود زنده است.

بدین گونه صورت بندی فعل اختیاری از دیدگاه ابوالحسن اشعری چنین است که خداوند به دنبال اراده انسان به فعل ـ که خود حادث به اراده الهی است ـ قدرت انجام دادن آن را به او می بخشد و همزمان خود فعل را در تن او می آفریند. بنا بر نقل ابوبکر بن فورک از برخی آثارِ از میان رفته اشعری، وی رابطه استطاعت و فعل را از نوع رابطه علت و معلول می دانسته و از این تصور برای تقارن استطاعت با فعل و نفی تقدم زمانی استطاعت بهره می جسته است. در عین حال باید دانست که این رابطه مانند هر نمونه دیگری از پیوند علیت، در اندیشه اشعری خالی از ضرورت ذاتی است. نتیجه دیگری که ابوالحسن اشعری از دیدگاه خاص خویش درباره فعل می گیرد، انکار مفهوم «تولد» [۵] است که در کلام معتزله جایی دارد. انکار مفهوم تولد در معنای وسیع تر شامل هرگونه علیت میان پدیده هاست. از نتایجی که اشعری از نفی علیت می گیرد، این است که در فرایند استدلال بین مقدّمات و نتایج هیچ رابطه علّی ضروری وجود ندارد. ابوالحسن اشعری از استدلال نیز به کسب تعبیر می کند، بدین معنی که علوم اکتسابی نیز همچون افعال اختیاری به خلق الهی و کسب انسانی حاصل می شوند. خداوند در پی خلق مقدّمات هر نظر و استدلالی در ذهن انسان، نتیجه خاص آن را نیز خود می آفریند، نظیر رابطه ای که میان قدرت و فعل کسبی وجود دارد.

واژه کسب و اکتساب در معنای فعل ارادی انسان، پیش از ابوالحسن اشعری نیز سابقه داشته است. اما کاربرد خاص آن ناظر به وضع دوگانه فعل ارادی است، بدین معنی که با تأکید بر مخلوق بودن فعل از سوی خداوند، کسب برای دلالت بر سهم انسان در افعال خویش وضع شده است. کاربرد کسب را به معنایی مشابه این، به دو شخصیت معتزلی مقدم بر اشعری به نام های ضِرار و حسین نجار نیز نسبت داده اند که البته رأی آنان در این خصوص از موارد اختلافشان با معتزله است. به سبب سهم شایانی که ابوالحسن اشعری در تبیین و تثبیت این مفهوم داشته است، نظریه کسب را باید از دستاوردهای او به شمار آورد. پیروان برجسته او، قاضی ابوبکر باقلانی و امام الحرمین جوینی صورت های دیگری به مفهوم کسب بخشیده اند. به عقیده اشعری، قضا و قدر هر امری را فرا می گیرد و افعال کسبی را نیز خداوند آفریده و از آن ها خبر داده است. [۶]

همچنین تاریخ فرق اسلامی (زنجانی) این نظریه را چنین توضیح داده است: نظریه کسب ابوالحسن اشعری در کنار نظریه طفره نظام و احوال ابوهاشم عجایب سه گانه ای هستند که به رغم تلاش برای فهم حقیقت آن ها همچنان در پرده ابهام مانده اند. نظریه کسب در واقع تلاشی است برای یافتن برون شدی از تنگنای مسأله جبر و اختیار و حدود اختیار انسان و چگونگی سازگاری یافتن آن با یگانگی قدرت خداوند، به گونه ای که نه خالقی غیر از خداوند برای افعال تصور شود و نه مسئولیت انسان در برابر آنچه انجام می دهد از او سلب گردد.

در برابر این معضل دیرین بود که هر یک از مذاهب راهی جداگانه درپیش گرفتند. در سویی جبرگرایانِ نخستین گفتند همه افعال انسان به قضا و تقدیر خداوند است و انسان را در آنچه می کند اختیار و اراده ای نیست، در سویی دیگر معتزله از اختیار انسان دفاع کردند تا عقلانی بودن مسئولیت او را در برابر افعال و اعمال خویش ثابت کنند. در این میان از دیدگاه ابوالحسن اشعری، موضع معتزله با توحید سازگاری نداشت و عقیده به وجود خالقی دیگر در کنار خداوند ـ بدان اعتبار که بر پایه دیدگاه معتزلی انسان خالق افعال خویش است ـ با شرک همسان بود. از نگاه او موضع اهل حدیث و جبرگرایانِ نخستین نیز با این دشواری و پرسش رویارو بود که اگر انسان فاعل افعال خود نیست و اگر این افعال را نمی توان حقیقتاً به انسان نسبت داد پس چگونه می توان تکلیف شرعی را متوجه او دانست و یا او را در برابر آنچه از وی سرزده است مسئول دانست.

از این رو، ابوالحسن اشعری خود نظریه کسب را مطرح کرد و بر پایه آن میان افعال ارادی و غیر ارادی انسان تفاوت نهاد و در مورد افعال ارادی انسان مدّعی شد این گونه افعال در عین حال که آفریده خداوند است، ولی انسان آن را «کسب» می کند. این در حالی است که از دیگر سو، اختیارِ انسان نه تابع قدرت، بلکه تابع همین اراده است و مسئولیت داشتن او نیز به همین اراده بازمی گردد و بدین اعتبار هیچ معضلی فراروی مسئول دانستن انسان نسبت به آنچه کسب می کند وجود ندارد. از دیدگاه ابوالحسن اشعری فرق آفرینش با کسب در این است که آفرینش حاصل قدرت قدیم است حال آن که کسب قدرت حادث فاعل است و به همین جهت است که عمل واحد آفریده یکی (خداوند) و کسبِ دیگری (بشر) است. البته واقعیت آن است که نظریه کسب اشعری به لحاظ ماهیت چیزی جز تکرار همان دیدگاه اهل حدیث و جبرگرایانِ نخستین نیست و آنچه ابوالحسن اشعری در این نظریه انجام داده این است که ظاهر خشن آن نظریه را بهبود بخشیده و چیره دستانه آن را در پوشش نوعی پیچیدگی فروبرده و ظاهراً آن را از سامانی عقلی برخوردار ساخته است. [۷]

رک: بهشمیه.

پانویس

  1. الملل و النحل، محمد شهرستانی، ج1، ص81 / النقض، عبدالجلیل رازی، ص509
  2. النقض، عبدالجلیل رازی، ص508
  3. دیوان امیرمعزّی، ص123
  4. الحکایات، شیخ مفید، ص45
  5. آنچه به عنوان اثر بیرونی فعل به فاعل نسبت داده می شود
  6. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج9، ص60
  7. تاریخ فرق اسلامی (زنجانی)، محمد نجمی زنجانی، ج1، ص246