عبدالرحمان جامی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دایره المعارف فرق اسلامی
پرش به: ناوبری، جستجو
 
(۹ نسخهٔ میانی توسط کاربر مشابهی که نشان داده نشده)
سطر ۴: سطر ۴:
 
ایام کودکی و تحصیلات مقدماتی [[عبدالرحمان جامی]] در خرگرد جام، در کنار پدرش، سپری شد. در حدود سیزده سالگی همراه پدرش ‏به [[هرات]] رفت و در آنجا اقامت گزید و از آن زمان به جامی شهرت یافت. وی در شعر ابتدا دشتی تخلص می کرد، سپس ‏آن را به جامی تغییر داد که خود علت آن را تولدش در شهر جام و ارادتش به [[شیخ الاسلام احمدِ جام]] ذکر کرده است. ‏
 
ایام کودکی و تحصیلات مقدماتی [[عبدالرحمان جامی]] در خرگرد جام، در کنار پدرش، سپری شد. در حدود سیزده سالگی همراه پدرش ‏به [[هرات]] رفت و در آنجا اقامت گزید و از آن زمان به جامی شهرت یافت. وی در شعر ابتدا دشتی تخلص می کرد، سپس ‏آن را به جامی تغییر داد که خود علت آن را تولدش در شهر جام و ارادتش به [[شیخ الاسلام احمدِ جام]] ذکر کرده است. ‏
  
جامی در آغاز ورود به [[هرات]] در مدرسه بازار خوش و سپس مدرسه [[نظامیه]] به آموختن علوم ادبی پرداخت. ابتدا در حلقه ‏درس متکلم عصر، مولانا جنید اصولی، حاضر شد و با وجود کمی سن، شرح مفتاح العلوم سکاکی و مطوّل تفتازانی را با ‏حواشی آن نزد او خواند. در مجلس درس جاجرمی و خواجه علی سمرقندی نیز دقایقی حاضر می شد و نقد و نظرهای ‏ادبی و کلامی و شبهه های علمی را مطرح می ساخت و سپس مجلس درس را ترک می کرد. وی سپس، احتمالاً در ‏بیست سالگی، برای فراگیری بیشتر به [[سمرقند]] رفت. او چند سال در آنجا ماند و بعد از 850 به [[هرات]] بازگشت. [[عبدالرحمان جامی]] در ‏میان سالی، شاید حدود پنجاه سالگی، با نوه مرادش، سعدالدین کاشغری، ازدواج کرد و صاحب چهار پسر شد. هوش ‏سرشار، حافظه قوی، وارستگی، عزت نفس، استغنا، ساده زیستی، خیرخواهی، ظرافت طبع و بذله گویی از صفات ‏برجسته جامی بود. وی، بر خلاف [[صوفیه]] دیگر، با طبقات گوناگون مردم نشست و برخاست می کرد، هرچند به تنهایی و ‏تنهانشینی نیز بسیار خو کرده بود و حتی از هم نشینی با مشایخ خانقاهی اجتناب می نمود. وی در پی یک بیماری چهار ‏روزه، در 17 یا 18 محرّم 898 درگذشت. سلطان حسین بایقرا، امیرعلیشیرنوائی و امرا و دانشیان و عامه مردم [[هرات]] در ‏تشییع جنازه و مجالس سوک او شرکت کردند و وی را نزدیک مزار شیخ سعدالدین کاشغری به خاک سپردند. امیر ‏علیشیرنوائی بر تربت جامی عمارتی باشکوه بر پا کرد اما بعدها [[شاه اسماعیل اول]] صفوی هنگام استیلا بر [[هرات]]، مقبره او ‏را سوزاند. البته فرزند جامی، ضیاءالدین يوسف، و گروهی از ارادتمندان جامی، با آگاهی از این سوءقصد، جسد او را به ‏جای دیگری منتقل کردند و بعدها آن را به جای خود برگرداندند؛ از این رو، سنگ نبشته قبر او تازه تر از جای قبر است. ‏مقبره جامی به «تخت مزار» مشهور است. بعضی مستشرقان، مرگ جامی را نقطه پایان عصر طلایی ادبیات کلاسیک ‏فارسی دانسته اند، لقب خاتم الشعراء برای جامی هم از همین دیدگاه حکایت می کند. جامی اگر چه در دوران حیات ‏خویش نامی نیک داشت، پس از مرگش از شهرت وی تا اندازه ای کاسته شد، شاید به علت تعصب او در عقاید مذهبی ‏اش و نیز روی کار آمدن [[صفویه]] که پس از گذشت بیست سال از مرگ جامی، وی را بد اعتقاد دانستند و مورد طعن قرار ‏دادند. معروف است که [[صفویه]] هر جا نام «جامی» بوده آن را به «خامی» تبدیل کرده اند؛ ازاین رو، در حدود سه ـ چهار ‏قرن آثار جامی در [[ایران]] رواج چندانی نیافت و از میان همه آثار او تنها چند اثر از فراموشی در امان ماند. <ref> [[دانشنامه جهان اسلام]]، ج9، ص405</ref>
+
جامی در آغاز ورود به [[هرات]] در مدرسه بازار خوش و سپس مدرسه نظامیه به آموختن علوم ادبی پرداخت. ابتدا در حلقه ‏درس متکلم عصر، [[مولانا جنید اصولی]]، حاضر شد و با وجود کمی سن، [[شرح مفتاح العلوم]] [[سکاکی]] و [[مطوّل]] [[تفتازانی]] را با ‏حواشی آن نزد او خواند. در مجلس درس [[جاجرمی]] و [[خواجه علی سمرقندی]] نیز دقایقی حاضر می شد و نقد و نظرهای ‏ادبی و کلامی و شبهه های علمی را مطرح می ساخت و سپس مجلس درس را ترک می کرد. وی سپس، احتمالاً در ‏بیست سالگی، برای فراگیری بیشتر به [[سمرقند]] رفت. او چند سال در آنجا ماند و بعد از 850 به [[هرات]] بازگشت. [[عبدالرحمان جامی]] در ‏میان سالی، شاید حدود پنجاه سالگی، با نوه مرادش، [[سعدالدین کاشغری]]، ازدواج کرد و صاحب چهار پسر شد. هوش ‏سرشار، حافظه قوی، وارستگی، عزت نفس، استغنا، ساده زیستی، خیرخواهی، ظرافت طبع و بذله گویی از صفات ‏برجسته جامی بود. وی، بر خلاف [[صوفیه (صوفیه)|صوفیه]] دیگر، با طبقات گوناگون مردم نشست و برخاست می کرد، هرچند به تنهایی و ‏تنهانشینی نیز بسیار خو کرده بود و حتی از هم نشینی با مشایخ خانقاهی اجتناب می نمود. وی در پی یک بیماری چهار ‏روزه، در 17 یا 18 محرّم 898 درگذشت. [[سلطان حسین بایقرا]]، [[امیرعلیشیرنوائی]] و امرا و دانشیان و عامه مردم [[هرات]] در ‏تشییع جنازه و مجالس سوک او شرکت کردند و وی را نزدیک مزار شیخ سعدالدین کاشغری به خاک سپردند. امیر ‏علیشیرنوائی بر تربت جامی عمارتی باشکوه بر پا کرد اما بعدها [[شاه اسماعیل اول صفوی]] هنگام استیلا بر هرات، مقبره او ‏را سوزاند. البته فرزند جامی، [[ضیاءالدین يوسف]]، و گروهی از ارادتمندان جامی، با آگاهی از این سوءقصد، جسد او را به ‏جای دیگری منتقل کردند و بعدها آن را به جای خود برگرداندند؛ از این رو، سنگ نبشته قبر او تازه تر از جای قبر است. ‏مقبره جامی به «تخت مزار» مشهور است. بعضی مستشرقان، مرگ جامی را نقطه پایان عصر طلایی ادبیات کلاسیک ‏فارسی دانسته اند، لقب خاتم الشعراء برای جامی هم از همین دیدگاه حکایت می کند. جامی اگر چه در دوران حیات ‏خویش نامی نیک داشت، پس از مرگش از شهرت وی تا اندازه ای کاسته شد، شاید به علت تعصب او در عقاید مذهبی ‏اش و نیز روی کار آمدن [[صفویه (منسوب به صفی الدین اردبیلی)|صفویه]] که پس از گذشت بیست سال از مرگ جامی، وی را بد اعتقاد دانستند و مورد طعن قرار ‏دادند. معروف است که [[صفویه (منسوب به صفی الدین اردبیلی)|صفویه]] هر جا نام «جامی» بوده آن را به «خامی» تبدیل کرده اند؛ ازاین رو، در حدود سه ـ چهار ‏قرن آثار جامی در [[ایران]] رواج چندانی نیافت و از میان همه آثار او تنها چند اثر از فراموشی در امان ماند. <ref> [[دانشنامه جهان اسلام]]، ج9، ص405</ref>
  
  
 
==پانويس==
 
==پانويس==

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۴ آوریل ۲۰۱۸، ساعت ۰۵:۱۲

نورالدین عبدالرحمان بن احمد جامی شاعر، ادیب و صوفی نامدار قرن نهم بوده است. وی در 23 شعبان 817 در ‏ خرگِرد، واقع در منطقه جام، به دنیا آمد. از طرف پدر نسبش به محمد بن حسن شیبانی، فقیه معروف حنفی قرن دوم، می ‏رسد. پدرش اهل دشت (شهری در نزدیکی اصفهان ) بود که در قرن هشتم به خراسان کوچ کرد و در شهر جام با شهرت ‏دشتی منصب قضا یافت و ماندگار شد. ‏

ایام کودکی و تحصیلات مقدماتی عبدالرحمان جامی در خرگرد جام، در کنار پدرش، سپری شد. در حدود سیزده سالگی همراه پدرش ‏به هرات رفت و در آنجا اقامت گزید و از آن زمان به جامی شهرت یافت. وی در شعر ابتدا دشتی تخلص می کرد، سپس ‏آن را به جامی تغییر داد که خود علت آن را تولدش در شهر جام و ارادتش به شیخ الاسلام احمدِ جام ذکر کرده است. ‏

جامی در آغاز ورود به هرات در مدرسه بازار خوش و سپس مدرسه نظامیه به آموختن علوم ادبی پرداخت. ابتدا در حلقه ‏درس متکلم عصر، مولانا جنید اصولی، حاضر شد و با وجود کمی سن، شرح مفتاح العلوم سکاکی و مطوّل تفتازانی را با ‏حواشی آن نزد او خواند. در مجلس درس جاجرمی و خواجه علی سمرقندی نیز دقایقی حاضر می شد و نقد و نظرهای ‏ادبی و کلامی و شبهه های علمی را مطرح می ساخت و سپس مجلس درس را ترک می کرد. وی سپس، احتمالاً در ‏بیست سالگی، برای فراگیری بیشتر به سمرقند رفت. او چند سال در آنجا ماند و بعد از 850 به هرات بازگشت. عبدالرحمان جامی در ‏میان سالی، شاید حدود پنجاه سالگی، با نوه مرادش، سعدالدین کاشغری، ازدواج کرد و صاحب چهار پسر شد. هوش ‏سرشار، حافظه قوی، وارستگی، عزت نفس، استغنا، ساده زیستی، خیرخواهی، ظرافت طبع و بذله گویی از صفات ‏برجسته جامی بود. وی، بر خلاف صوفیه دیگر، با طبقات گوناگون مردم نشست و برخاست می کرد، هرچند به تنهایی و ‏تنهانشینی نیز بسیار خو کرده بود و حتی از هم نشینی با مشایخ خانقاهی اجتناب می نمود. وی در پی یک بیماری چهار ‏روزه، در 17 یا 18 محرّم 898 درگذشت. سلطان حسین بایقرا، امیرعلیشیرنوائی و امرا و دانشیان و عامه مردم هرات در ‏تشییع جنازه و مجالس سوک او شرکت کردند و وی را نزدیک مزار شیخ سعدالدین کاشغری به خاک سپردند. امیر ‏علیشیرنوائی بر تربت جامی عمارتی باشکوه بر پا کرد اما بعدها شاه اسماعیل اول صفوی هنگام استیلا بر هرات، مقبره او ‏را سوزاند. البته فرزند جامی، ضیاءالدین يوسف، و گروهی از ارادتمندان جامی، با آگاهی از این سوءقصد، جسد او را به ‏جای دیگری منتقل کردند و بعدها آن را به جای خود برگرداندند؛ از این رو، سنگ نبشته قبر او تازه تر از جای قبر است. ‏مقبره جامی به «تخت مزار» مشهور است. بعضی مستشرقان، مرگ جامی را نقطه پایان عصر طلایی ادبیات کلاسیک ‏فارسی دانسته اند، لقب خاتم الشعراء برای جامی هم از همین دیدگاه حکایت می کند. جامی اگر چه در دوران حیات ‏خویش نامی نیک داشت، پس از مرگش از شهرت وی تا اندازه ای کاسته شد، شاید به علت تعصب او در عقاید مذهبی ‏اش و نیز روی کار آمدن صفویه که پس از گذشت بیست سال از مرگ جامی، وی را بد اعتقاد دانستند و مورد طعن قرار ‏دادند. معروف است که صفویه هر جا نام «جامی» بوده آن را به «خامی» تبدیل کرده اند؛ ازاین رو، در حدود سه ـ چهار ‏قرن آثار جامی در ایران رواج چندانی نیافت و از میان همه آثار او تنها چند اثر از فراموشی در امان ماند. [۱]


پانويس

  1. دانشنامه جهان اسلام، ج9، ص405